آقا چون تجربشو داشتم میگم دلسوزی نکنید چون اون طرف خدایی داره و شما دلسوزتر از خدای اون نیستید
من یبار تو یه تاپیک که فرزندشون رو از دست داده بودن خیلییییی دلم سوخت و گریه کردم چند روز عصبی وناراحت بودم دخترم دوراز جونش همسال همون بچه بود برای همین همزاد پنداری کردم و با خودم گفتم خدا نمیتونه بچه منو بگیره...
عصر بود داشتم تو خونه ورزش میکردم دخترم تو اتاق بود منم پاهامو میبردم تا پشت و.. یه دفعه دیدم پام از پشت خورد تو قفسه ی سینه ی بچم و دخترم که یکسال بود با شدت پرت شد عقب سریع بغلش کردم نمیتونست نفس بکشه من دور هال میدویدم و جیغ و گریه التماس خدا که دخترم نفس بکشه اوف هر ثانیش خیلی گذشت یه دفعه دخترم یه نفس عمیق کشید و نفسش نظم پیدا کرد نشستم کلی گریه کردم چقدر من عاجز بودم داشتم خودم باعثش میشدم چقدر استغفار کردم