زمان گذشت و فهمیدم که عشق چیزی جز بزرگنمایی نیست. بزرگ کردن آدم های معمولی و چه بسا کوچکی، که ما بزرگشان کردیم. آدم هایی که ارزش اندک توجهی نداشتند و ما بیهوده در دنیای ذهن پر و بالشان دادیم و با همان پرهای خیالی اوج گرفتند و در نهایت پریدند و ترکمان کردند، سنگ آن ها را بر سینه کوفتیم که مانند دیوار لَق بر سرمان آوار شدند ...
در این میان انسان هر چه قدر بزرگتر باشد و روح گسترده تری داشته باشد، کمتر دل در گرو انسان های حقیر می بندد. هرچه روح گسترده تر باشد کمتر دستخوش فعل و انفعالات جسم می شود و گاهی این قدر پهنارو می شود که می تواند محبتی لایتناهی بیافریند که هر لحظه تکثیر شود. محبتی که می تواند تمام بشریت را در تمام مکان ها و زمان هادر برگیرد، و هر انسانی را در هر جامه و مقامی سیراب کند. دست ها بگیرد، اشک ها پاک کند، لبخندها بسازد، غم ها بزداید، اینجاست که معشوق انسان، نه بشر بلکه تمام بشریت می شود. همین عشق متعالی است که نوع بشر را از مرزهای مشترک انسان_ حیوانی به فرا مرزهای بشر ارتقا می دهد و ابَر انسان می سازد