عزیزم
من یه راه حل دارم که نتیجه داده .میخوام مطرحش کنم ببینم به کار شما میاد :
قبلا که مجرد بودم ، میرفتم خونه مادربزرگم (مامان مامانم )
دو تا زن دایی هم داشتم که خیلی دوستم داشتن و هر وقت من میخواستم برم اونجا ، میگفتن گرانبها بگو با هم بریم تا گپ بزنیم و خوش بگذره ...
تا میرفتیم خونه مادرجونم ، مادرجون میگفت : گرانبها چای درست کن .هنوز لباسامم در نیاورده بودم !!
یا شام میخوردیم میگفت گرانبها ظرفا را بشور و ...
زن دایی هامم خودشون را به بچه هاشون مشغول میکردن !
حرص میخوردم شدیدا ...
این راه حل را پیاده کردم : نمیذاشتم مادرجونم حرفی بزنه .تا میرسیدم خونه شون ، قبل از لباس کندن می گفتم : مادرجون من چای را دارم میرم بذارم
بعدش موقع ظرف شستن ،مادرجونم تا میگفت گرانبها پاشو، منم میرفتم آشپزخونه و بلند بقیه را صدا میزدم .اینجوری:
مثلا زن دایی زهرا ! عزیزم من ظرفا را کف زدم ممنون میشم بیای آب بکشی :)
یا زن دایی مریم ممنون میشم لیوانای چای را بیاری بشورم :)
یعنی بلاخره این تنبل خانم ها را از جاشون بلند میکردم ..کم کم کارها تقسیم شد .یکدفعه نه ها .کم کم .
اولین چیزی که آزرده میکنه ما را تو این صحنه ها ، این هستش که از درون منفجریم .میخوایم مقابله کنیم .میخوایم که بهشون بگیم آهاااای تنبل ها پاشین دیگه لعنتیا !
راه حل هایی که به ذهن مون میاد خوب نمیشه
ولی اگه بیاییم در جهت همون آبی که اونا هستن ، میتونیم حداقل کمی از وخامت اوضاع کم کنیم ...رفته رفته میبینیم که یه سبک جدیدی ایجاد کردیم ...دیگه بعد از 10 جلسه ، بعد از یک سال ، کسی انتظار نداره ما تنهایی کار کنیم