بت خانواده همسر را بشکنید

سلام بانو ارتمیس جان

ممنون بابت وقتی که میزارید و چبزای خوبی یادمون میدید

به تاپیک صمیمت ممنوع سرنمیزنید؟

من تاپیک قبل یه سوال پرسیدم اگه امکانش هست و وقتشو دارید جواب سوالم رو بدین لطفا  

سلام عزیزم

نه همسرم سراغم اومد....موضوع بین خودمون حل شد 

البته خانواده ها در جریان قرار گرفتن

همسرتم تغییر کرد یا مثل قبله

 متاسفانه اخلاقی که داره جزییات زندگیمون روبه خانواده اش میگه واونهابهش میگن چه برخوردایی داشته باشه ودیدش روبه من منفی کردن به خصوص ازوقتی برامون مشکل مالی پیش اومدواون هامتوجه شدن کارت همسرم دست من هست طوری دم گوشش خوندن که دیگه پول توجیبی هم بهم نمیده باوجوداینکه میدونه من چه فشاری روتحمل کردم نمی دونم چه برخوردی باهاش داشته باشم؟

سلام بانو ارتمیس عزیزم

دو ماه طول کشید که هر وقتی پیدا می کردم صبح زود و بعد از برگشتن از محل کار و حتی توی راه و .. تاپیک باورها و من خودم رو دوست دارم رو خوندم، مدیون اموزش های بانو ارتمیس و مانترا جان اساتید دوست داشتنی هستم. حالا باید برگردم و مرور کنم و تجربیات خودم رو بنویسم در کنار هر یادداشتی که برداشتم.

هر جمله ای که اینجا یاد گرفتم تو همین مدت کوتاه بارها به دردم خورده. ازتون ممنونم و ارزوی بهترین ها رو براتون دارم

من ۷ ساله که خونه خودم هستم. دو سال اول به خاطر اموزش های اشتباه مادرم کاملا بت سازی از خانواده همسرم داشتم. البته اینو بگم که خانواده همسرم به طور کلی خیلی مهربان و خیرخواه هستند. ما توی یک اپارتمان زندگی میکنیم و طبقه ما رو به اسم خودم و همسرم زدند. اما رفتارهای اشتباه من باعث شروع مشکلاتی شده بود 

شاید باور نکنید ولی همسرم کلی با من حرف زد و حتی دعوا کرد که نباید با خانواده صمیمی بشی!

حالا یک سری از کارهایی که بعد از شکستن بت خانواده همسر انجام میدم رو میگم شاید به درد کسی بخوره

۱. وقتی مادرشوهرم یا هرکسی میاد دم در نمیدوم باز کنم. اروم میرم، بعضی وقت ها که حمام یا نماز و .. ام در رو باز نمیکنم (با اینکه اگه عجله کنم میتونم باز کنم)

۲. تعارف نمیکنم بیان تو، هر هفته یکبار اونم خیلی سطحی میگم بفرمایید که اونا هم نمیان

۳. یکبار در هفته میریم سرمیزنیم و دوهفته یکبار با دعوت شام میریم، هر سه چهار ماه یکبار هم یک مهمونی نسبتا مفصل دعوتشون میکنم

۴. تو کارها و برنامه هاشون نظر نمیدم تا با التماس و اصرار بپرسند

۵. از خانوادم و مشکلات شون و برنامه ها و کارهای خودم تقریبا هیچی نمیگم

۶. یکی دوبار در سال کیک و هدیه میبرم براشون

۷. بعضی از مهمونی هاشون رو نمیرم چون دارم دکترا میگیرم و شاغلم جاا انداختم که وقت ندارم

۸. به جای کمک به کارهای خونشون یه کارگر خوب معرفی کردم از طریق همسرم که همسرم بهشون گفت بگید ابشون بیاد

من حرفام رو زدم بهشون...حرفای ایشون هم شنیدم

منتها من توی این زندگی دیگه خودم رو  باید تغییر بدم

این تنهایی فرصتی بود برای فکر کردن به اشتباهاتم ب کوتاهی هام و سهم خودم رو در نظر گرفتم

بقول بانو انگار تو این کره خاکی خودم تنها هستم و بقیه ادما اطرافم حاله ای از انسان!!!

سهم خودم رو در نظر گرفتم و هزینش رو هم دادم...تا یاد گرفتم باید سر طناب رو رها میکردم....

سر طنابی ک یکسرش افکار ازار دهنده خودم بود یکسرش هم حرف های خانواده همسر..

متوجه شدم که من خودم مسیول همه این رفتار و حرکات هستم ...وقتی خودم برای کاری ک وظیفم نیست استرس نگیرم و این اضطراب رو ب همسرم منتقل نکنم هیچ اتفاقی نمیافته

بخوام بگم گفتنی ها زیاده و شاید روند تاپیک تغییر کنه و دوستان گله مند شن....

🤗🤗🤗

وقتی خودت تغییر کنی مطمینا همه چی تغییر میکنه همه چی...

فرکانس و پالس هایی ک ب جهان‌میدی همون رو بهت برمیگردونه

یکی  لایکم کنه ممنون

منم هیچوق برا مادرشوهر کم نزاشتم همیشه اولولیت اول زندگیم بودن 

 اونروز داشتم از خونشون میرفتم خونه مامانم گفت چرا نمیمونی گفتم ممنون دیگ برم از دیشب اینجام گفت اره دیگ اول مادر خودت بعد مادرشوهرت 

من هنگ بودم واقعا نمیدونستم چی بگم بنظرتون چی میگفتم بهش این بت میشکست؟

ادامه پیامم رو اینجا می نویسم

۹. اگر از وسیله ای یا کاریم انتقاد کنند لبخند میزنم میگم من سلیقه م اینجوریه دیگه. و این باعث شده مادرشوهرم همیشه میگه .. خانم خیلی اعتماد به نفسش بالاست خوشبه حالش! و تقریبا دیگه نظری نمیدن برام، مثلا بارها و بارها گفتند جای این نیز رو توخونه عوض کن من یا انداختم گردن همسرم یا گفتم ما سلیقه مون اینجوریه

۱۰. با وجود اینکه هزینه رستوران و‌مسافرت رو‌‌میدن اگر باهاشون بریم، ترجیح میدیم از جیب خودمون خرج کنیم و راه دخالت و ناراحتی رو باز نکنیم

۱۱. دعوت که میکنم غذا و دسر جدیدی که دوست دارند میپزم اما برای پذیرایی و جمع کردن خودمو خسته نمیکنم و میسپارم به خودشون و همسرم

۱۲. با متن سازی مثبت جا انداختم که تو فامیل ما کسی از عروس توقعی نداره و دختر باید کمک حال مادر باشه

۱۳. چون بت سازی نکردم، توقعی هم ازشون ندارم و‌کینه ای هم ندارم

اینا باعث شده در ارانش و‌احترام زندگی کنیم 

البته اینده نمیدونم چی برامون در استین داره پس باید هر روز یاد بگیرم و بهتر از روز قبلم باشم

متن سازی تون چطوری بوده میشه بگین؟؟؟

مثلا خاله مادرم که با مادرشوهرم فامیل دور هستن مریض بودن، خونه پدرشوهرم بودیم پرسیدند حالشون چطوره و چرا نرفتن خونه پسراشون و اینا، گفتم والا خاله جان میدونه عروساش از صبح سرکارن اصلا قبول نکرده بره خونشون، ولی مریم خانوم دخترش کلی غذا پخته اخر هفته که اومدن شهر مادرش برده براشون، بعدم گفتم از بس خاله جان مهربونه عروس هاش واقعا دوسش دارند

یا وقتی دارن سریال می بینند به بهانه های مختلف میگم هرکس زندگی خودشو داره، به حای توقع از بقیه کاش دست تو جیبمون کنیم چون بهترین یاور ادم‌ پولشه

یا همیشه میگن بچه عصای پیریه همسرم میگه من عصا نمیخوام دوست دارم اگه بچه داشتم زندگیشو بکنه من پرستار بگیرم

البته زحمت هم دوش شون نمیندازم که توقع ایجاد بشه