2777
2789

درسموبخاطرازدواجم ازدست دادم بخاطریه سری مشکلات...رشتمم دوست نداشتم...دلم میخاست هنربخونم یابرم رشته موسیقی امابابام نزاشت....بخاطرفرارازدست بابام ازدواج کردم خداروشکرشوهرم بینظیره شکرخدا...بعدازدواج گفت بیاهزینشوبدم درستوادامه بده

امامن دیگ دل ودماغشونداشتم حالم بدبود

بعدزایمان افسردگی گرفتم احساس پوچیم شدیدترشد..فهمیدم ک من ادم خونه موندن وبشوربساب وبچه داری نیستم اینامنو راضی نمیکنن...دوست دارم یه رشدی کنم ی حرفه ای چیزی..اما نمیدونم چه کاری‌بایدبکنم

تمام علایقموازدست دادم یه زمانی باشنیدن صدای سازموسیقی ازاین دنیاجدامیشدم

اماحالا هیییییچ علاقه ای ندارم...شدم ی مرده متحرک..حسودیم میشه ب ادمایی ک یه علاقه ای یه هدفی دارن وبراش تلاش میکنن

کاش منم ی هدفوعشقی داشتم تاخودموبراش ب آب وآتیش میزدم..امانمیدونم چیکارکنم..کسی میتونه راهنماییم کنه؟؟؟؟؟کسی مثل من بوده؟؟؟


 دلیل اینکه چرا دلو دماغ نداری رو پیدا کن


نون و پنیر و پونه                                                              کپک زدیم تو خونه                                                    

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من✋از امضام مشخصه.روزمرگی داره دیونه ام میکنه.منم قبل ازدواج یه جا بند نمیشدم همش تو اجتماع بودم.الان احساس میکنم تو یه جزیره دورافتاده افتادم وهیچکس نیست

یه"آنه"ی درون دارم.که نمیدونه با تکرار غریبانه ی روزهاش چه غلطی بکنه  

عزیزم بزرگترین اشتباهت این بود که بخاطر فرار از شرایط شوهرکردی اونم تو سنی که درست هنوز تموم نکردی درسته شوهرت خوبه اما هنوز تو خودت اون دلیلی که برات از خود راضی بودنه پیدانکردی

همینکه تو این سن متوجه شدی که یچیزی گم کردی خیلی خوبه و بنظرم اول برو مشاوره بعد برای زندگیت تصمیم بگیر یه هنری یادبگیر یا درستو ادامه بده فکر کن تاالان مرخصی اجباری بودی

طوری زندگی کن که انگار فردایی وجود ندارد.
دوسش دارم براش میمیرم امااحساس اسیری میکنم دیگ نمیتونم مال خودم باسم

اسیر نیستی عزیزم فقط تنهایی و باید با شوهرت و بچت عشق کنی به خدا بچه بهترین عشق دنیاست که ادم تجربه میکنه

دردم همینه ک هدفی ندارم یابهتربگم نمیتونم هدعی‌داشته باسم چون علاقه ای ندارم 

ببین منم خیلی همیشه دوست داشتم زبان بخونم ولی نخوندمو ازدواج کردم له قول تو بقیه دوستامو میدیدم ناراحت میشدم تا اینکه بلخره دارم میخونم توام برو دنبال همون هنر که قبلا دویش داشتی هر شاخه ای که دوست داری ازشو بخون

من که مجردم ولی بخاطر آدمای منفی افسردگی گرفتم و هیچ کاری نمیکردم . واقعا فقط غم بود زندگیم

الانم غم دارم ولی میدونم علتشو و با غم هام زندگی کردم و اجازه بروز دادم بهشون ولی الان که آکاهم سعی میکنم نذارم که  اونقدر من رو از دل و دماغ بندازه....

بنظر من اولین قدم اگاهی به علت اون غمه....

و بعد اجازه بدی اون غم بیاد بالا و باهاش مدتی زندگی کنی 

حسات تغییر میکنه به مرور 

لازمه خودت رو درک کنی

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز