پسر چهار سالم موقع نقاشی کردن شروع کرد به خوندن یه اهنگ اروم دقت کردم متوجه شدم اهنگش خیلی ریتم داره ازش پرسیدم: اینو از کجا یاد گرفتی؟
گفت: اون خانمه که اتاقمه بهم یاد داده.
خونه جدیدمون جلوی یه قبرستونه.
پسر سه سالم از تو اتاق دوید بیرون و گفت:
- مامان بیا با اِریک دوست جدیدم که توکمده اشناشو.اون فکر میکنه که مُرده!
بعدا فهمیدم که پسربچهای باهمین اسم جدیدا توی تصادف فوت کرده و همونجا دفنش کردن.
وقتی بیدارشدم پسر سه سالم توی تخت کنارم دراز کشیده بود. ازش پرسیدم چجوری اومد رو تخت
جواب داد: باید میومدم تا ازت در برابر اون چشمهایی برق میزدن بالای سرت ایستاده بودن محافظت کنم
برادرزاده پنج سالم بهم کلوچه تعارف کرد. خواستم بردارم که دستشو عقب کشید و گفت:
- برای تو نیست برای آقای پشت سریته..
برگشتم، پشت سرم کسی نبود.
مادرموقبل از اینکه که خواهرم بدنیا بیاد سقط جنین داشت.چند سال بعد خواهرم گفت ماه تولدمن تو ژانویه نیست تو سپتامبره..
و سپتامبر همون ماهی بود که مادرم بچش رو سقط کرده بود.هیچ کس راجع به این قضیه با خواهرم حرف نزده بود
وقتی داشتم از بچه همسایمون مراقبت میکردم. خیلی اروم نشسته بود روبه روم داشت با اسباب بازیش بازی میکرد. بدون اینکه بهم نگاه کنه با یه بیخیالی گفت:
- تو خیلی تغییر کردی.
گفتم: یعنی چی؟ بخاطر ارایشم داری اینو میگی؟
گفت: نه منظورم خیلی وقت پیشاست. قیافت با خیلی خیلی وقت پیشا تغییر کرده.
بعد سرشوبالا گرفت و بادقت بهم نگاه کرد و گفت:
-البته خیلی هم فرق نکردی. هنوزم خیلی خوشگلی!