سال 93بارداربودم یکم لک بینی داشتم رفتم دکتر بهم دارو داد با شیاف (اولین بارم بود تو طول عمرم شیاف میدیدم حتی نمیدونستم اسمش چیه)
اومدیم خونه خواهر شوهرم بعد خواهر شوهرم پرسید چی شد بهش توضیح دادم بعداز ناهار خواستم شیاف استفاده کنم گفتم خدایا این قرصو من چجوری بخورم اینکه بزرگه از گلوم پایین نمیره داشتم فک میکردم بجومش یا یدفه قورتش بدم ک خواهر شوهرم رسید گفت چیه گفتم این قرص رو دکتر داده بزرگهنمیدونم قورتش بدم یا بجومش وااااااااای خدا دیدم خواهر شوهرم زد رو دستش گفت ووووااااایییییی بهاااار اینو نمیخورن گفتم پس چکارش میکنن دیگه بهم توضیح داد ک چکار کنم حالا ما غش غش میخندیدم یعنی آب شدما ولی ایقدر خندیدیم ک شوهرم و شوهرش میگفتن شما چتون الان بیهوش میشید بگید ماهم بخندیم البته من اومدیم خونه ب شوهرم گفتم کلی خندیدیم هنوز یادم میاد کلی میخندم ک چ سوتی دادم
شما هم از سوتیاتون بگید دور هم بخندیم