دیگ از زندگی کردن خسته شدم از همه لحااااااظ محدودم میکنه بابام. نمیزاره تنها برم بیرون یا با دوستام اصلن نمیزاره کلن تو خونه زندانی ام. گفتم میخام سوار دوچرخه بشم نمیزاره میگ نه اصلن به همه چی گیر میده میگ باید چادر سرت کنی درحالی ک من ی مانتویی با حجابم. حتی برای بکگراند گوشی بهم میگ باید عکس نوشته باشه 😳. چن بار ب خودکشی فکر کردم ولی مؤفق نشدم هر روز بدتر میشه از روز قبل. نمیزاره مامانم بره بیرون اگرم بره تعقیبش میکنه😳. کلن من محدودم روزی صدبار میگم کاش من پسر بودم دیگ نمیدونم چی کار کنم فقط ب حرفای مردم اهمیت میده بابام اصن انگار ن انگار خودمون ادمییم به همه چی گیر میده ب همههه چی