خلاصه ميگم حوصلشو داشته باشين بخونيد داستان از اونجايي شروع شد ك اومد گف بيا سايپا ثبت نامم كن من كردم ولي وسطش سايت پريد من يك كلام گفتم اه رفت بهش بر خورد تو داري ب من ميگي اه ب كاره من ارزش قائل ب ابلفضل من منظورم اون نبود ولي ....
يك هفتس باهام صحبت نميكنه تا ديشب ك رفتم ديدم مودم خاموشه ي دقيقه روشنش كردم ب چيزي گذاشتم روش تا چراغ هاش پيدا نباشه نياد خاموشش كنه اخه ساعت ١١ شب مودم رو خاموش ميكنه منم ب خدا كار واجب داشتم ميخواستم گزارش درسيمو بدم اقا اول صبح ك پاشده شروع كرد ب غر زدن اره من فهميدم مودمو روشن كرده دختره فلان فلان شده كلي فحش و بد و بيراه فاميلات ميدونن چ دختره عوضي داري اخرم ك گفت بره ديگ خونه مادر بزرگش زندگي كنه :) و من هيچي و سكوت:)
(من و مادرم و برادر كوچيكم. و شوهره مادرم باهم زندگي ميكنيم)
بعضي وقتا مثل همين الان واقعا عزم و جذب ميكنم خودمو بكشم