بچه اول که کلاس اول باشه ........

من وقتی کلاس اول بودم خواهر دومم 5 سالش بود که سومی آمد 

نوزاد باشه که فقط بخوره و بخوابه

یه ساله خیلی سخته با یه بچه کلاس اولی

من بچم‌ کلاس اول بود خ سختی کشیدم حامله بودم ،بنظرم یه ساله باشه دیگه راحتی ازاب وگل دراومده

منم این طوری دارم

بچه های منم تقریبا مثل شما هستند ، من خیلی سخته برام ،اززندکیتون بگو چطور بود بزرگ شدید چطوره ،مادرت میتونید درست مدیریت کنه ؟ بچه من اولی دختر دومی وسومی پسرن

به سلامتی 

منم دخترم اول پسرم چهار سال سومی تو دلم ، توروخدا بگو ببینم راحتی؟ من که زیاد راضی نیستم ازخودم‌، شما چطور مدیریت میکنی؟

ما سه تا مون دختریم من الان کم کم دارم 20 ساله میشم خداروشکر زندگی خوبی هم داریم گاهی اوقات دعوامون میشه ولی در کل خوبه مامانم فقط 18 سال با من اختلاف سنی داره خیلی خوب همه مون رو درک میکنه خودمون هم کلا خانواده مذهبی هستیم البته نه زیاد ولی خب از لحاظ اخلاقی درست زندگی کردیم پدر و مادرم از این بابت خیال شون راحته چی بگم دیگه 

مثلا کوچیک‌بودی مامانت به همتون یه اندازه اونقدر که دوست داشتید میرسید؟ یا خونتون همیشه مرتب بود؟

اره به همه مون همیشه می رسید همه مون هم به یه اندازه دوست داشتن ولی خونه مون خدایی وقتی بچه بودیم بعضی موقع ها خیلی به هم ریخته میشد بزرگ که شدیم درست شد ولی بچه بودیم همش اسباب بازی مداد رنگی کف خونمون بود 

ولی من خودم تقریبا مرتب بود میگذره نگران نباش اما من با خودم میگم اگه مامانم از همون اول مثلا بهمون میگفت بازی که کردید جمع کنید خب ما هم از همون موقع یاد میگرفتیم که همه زحمت ها به گردن مامان نباید باشه 

من میگم ولی فایده نداره ,ودخت بزرگم اصلا راضی نیست اونقدرکه دوست داره بهش زمان نمی‌رسه 

مثلا چرا راضی نیست ؟ یه مورد شو بگید متوجه بشم . به نظرم به صورت بازی کردن اولش بگید مثلا بگو بچه ها هر کی سریع تر جمع کرد یه جایزه داره بعد که جمع کردن همه شون رو بوس کن بگو جایزه تون بوس بود همه تون هم برنده شدید 

شما تهران هستید؟

ببین مثلا صبح بیدار شده زودترازهمه ساعت هفت رفته دسشویی تردمیل زدم نیم ساعت باهم دوفری ورزش کردیم ولی بی سرو صدا اومدم صبحانه اش رو دادم بعد گفتم برو‌مشقت رو بنویس باید چهارجمله سوالی می‌نوشت ،عصبانی شد، بعدتو دفترنقاشی داداش کوچکش روی نقاشی مورد علاقش چیزی نوشت نوشت کرونا آخه اون کرونا کشیده بود ،یه ساعت دعوا داشتن ، بعدسرناهار که مورد علاقش نبود عصبانی شد بعد دیگه دیجی کالا اسباب بازی آورد و باباش مجبورش کرد غذا بخوره و سفارش کلوچه آوردن خورد اخلاقش خوب شد ولی سرمن ازصبح درد گرفت ،شب گفت قصه بگو گفتم ازصبح سرم در می‌کنه نمیتونم ، لباس خونگی نو هم زیاد داره می‌ره کهنه هارو میپوشه ، نمیزاره من موهاشو ببندم ... حرف گوش نمیکنه دوست داره به حرفش گوش کنم