خیییلی بدی دیدم یک سال از عقدم گزشت منو مامانمو سم داد کارم به بیمارستان کشید
همش انگ جادو گری بهم میزد
از خونه بیرونم کرد
توی بارداریمم به دروغ به همه گفته بود دوست خواهر شوهرم زن صیغه ای پسرمه
همش آزمون پول میخان
همش بابای معتادمو پتک میکنه میزنم تو سرم در صورتی که هم خودش هم شوهرش هم پسرانش هم دختراش همه معتادن
حالم ازش بهم میخوره
اما تو این دو سالی که پسرم دنیا اومده خوب شدن در حدی که رنگ میزنع میگه دام تنگته
همش میگه تو خیییلی خوبی و فلان