دیگر از رفتن به دکتر زنان متنفرم اصلا خاطرات خوبی ندارم هر چه خاطره است یاس و ناامیدی است دست خودم نیست هر بار که با تست منفی روبرو میشوم تمام آرزوهایم یکباره خاموش میشود،تا به کی اینهمه صبر؟؟ خسته ام از نگاه های پرسش گر دیگران 😔خدا کاری بکن🙏
داداشم دستو پامو بست میخواست با پتو منو خفه کنه چون من خیلی از خفه شدن میترسم ..بعد من انقد جیغ زدمو دست و پا زدم از رو تخت با شکم افتادم زمین معده ام چنان درد گرفت لبام سیاه شد ..همه کر کر داشتن میخندیدن