ساعت ده شب همراه بچم خواستیم بریم مغازه . اینو بگم خونمون اخرای یه کوچه خیلی طولانی هست لامپ تیرآهن داخل کوچه هم که طبق معمول سوخته و خاموش بود کوچه هم تاریک بودش من دست بچشم گرفته بودم داشتم از کنار دیوار آروم می رفتیم یهو در یکی از همسایه ها باز شد دیدم یه پسره از سر کوچه با دوچرخه اومد رفت داخل اون خونه بعد اون مردی که داخل خونه بود فقط صداش میومد چون لامپای خونه همشون خاموش تاریک تاریک داشت به پسره خیلی آهسته میگفت یواش بیا ساکت باش صدا نده کسی که تورو ندیدش؟ . بعد من از جلوی خونه رد شدم یه نگاه تو حیاط کردم تاریک تاریک حتی یه نقطه روشن تو خونه نبود. از اون لحظه حالم چجوریه. پسره هم فکر نکنم ۱۰یا ۱۱ سال بیشتر بوده باشه. لاغر هم بود خیلی. بیاین بگین شما چی فکر میکنین؟