بچه ها بیاین من اعصابم خورده...دیشب از وقتی این مطالبو درمورد بازی مومو خوندم اصلا یه استرس عجیبی گرفتم تا صبح پلک روهم نذاشتم و میترسیدم و سفت بازو شوهرم و تا صبح گرفتم تا تقریبا موقعه اذان صبح خوابیدم و ساعت 7.5 که شوهرم رفت سرکار باز بیدارشدم و نخوابیدم نمیدونم چرا اینقدر میترسیدم...الان که همسرم ازسرکار برگشته اومدش گفت چرا اینقدر دیشب ترسیدی چت بوده منم گفتم به خاطر این بازی مومو اولش یه ساعت بهم خندید بعدشم گفت نی نی کوچولو اصلا دیشب نخوابیدی بیا پیشت وایسم بخواب و میخوای بذارمت رو پام تکونت بدم تابخوابی. ...منم الان خوابم نمیومد نخوابیدم درضمن اینو بگم که اصلا الان نمیترسم فقط دیشب بود که یکم استرس داشتم.شوهرم همش اصرار کرد که بیا بخواب مریض میشی و برا بچه بده و منم گفتم نمی خوابم قهر کرد رفت دراز کشیده رو مبل بعدشم خواستم برم دسشویی پشت در دسشویی وایساده میگم چرا وایسادی میگه وایسادم که نترسی...واقعا از این رفتاراش ناراحت شدم همش فک میکنه من بچه ام...
خب همون اختلاف سنیتونه که آزاردهندهست...حس قیممآبانه داره نسبت بهت... ترست با توجه به سنت طبیعیه...بعد نوشتی بچه! بارداری تو این سن؟🙄
اول اولش اسمم کمانچه بود، هر بار اکانتمو از دست دادم یه "ا" بهش اضافه کردم و هیچکس نمیدونه چقدر " ا" ی دیگه به این اسم اضافه میشه تو روزهای فردا... راستش چون بلد نیستم با اندیشههای تاریک کنار بیام! ولی هنوز معتقدم: " به جای نفرین به تاریکی، میشه شمعی روشن کرد..."🌱💜
وای منم این عروسکو دیدم یه دوسه هفته حالم بد بود اصلا هی خودم میزاشتم جاش یا خدا خیلی وحشتناکه خدایا ...
آره من تازه ی سخنرانی ک یکی از مداحی ایرانی هم کرده بود دیدم راجعون گفته بود دیگه فهمیدم حقیقته اصلا یجوری شدم آره حس بدی ب آدم دست میده هم نوعشو اونجورکنن😭