منو همسرم با مخالفت پدر مادرم   دو سال صبر کردیم یه بار التماس کرد بیا ببینمت  واقعا دوستم داش وقتی رفتم دستمو گرف تو دستش  بوسید گف این دستارو کس دیگه جز من نمیگیره قول بده. منم گفتم   توام به من قول بده  و این شد که هردو به عهدمون وفا کردیم  و ازدواج کردیم. خیلی حس خوبیه بعد 4 سال  یادم افتاد اشکم دمه مشکمه