بچه بیایین خاطره های وحشتناکی که خودمون یا اطرافیانمون داشتیم رو تعریف کنیم یا اگه بشه عکس وحشتناک بذاریم....
امشبه رو یکم بگرخیم خوابمون نبره!!!!😅
اولیشو خودم میگم...واقعی واقعی بخدا....
یه شب شوهر خواهرم داشته از یه جاده متروکه میرفته جایی.وسط راه خسته میشه و چشمش میفته به یه آبادی.از فرصت استفاده میکنه و وایمیسته تا استراحت کنه.چند دقیقه ای نگذشته بود که یه پیرمرد ریشی میکوبه به شیشه ماشین.اونم شیشه رو میده پایین و پیرمرده میگه چرا اینجا وایستادی.میگه میخواستم استراحت کنم.پیرمرده میگه خب ما اینجا امشب عروسی داریم.بیا پایین پیش ما هم شام بخور و هم استراحت کن.اونم از خدا خواسته میره و تا میرسه پیش اونا میبینه همهههه ریش بلند دارن و پاهاشون شبیه سم گوسفنده...میفهمه که اونا جن هستن و آبادی هم متروکه بوده.دو تا پا داشته و شصت تا دیگه هم میگیره و الفرااااار به طرف ماشینش....دیگه تا مقصدش هیییییچ جا واینمیسته!!!!!