من چهار ماه ازدواج کردم ، شوهرم ادمخوبیه ، چشم و دل پاکه ، زحمتکشه. ولی بچه ست متولد هفتادو سه. خیلی بچس . هیچوقت حوصله ی حرف های منو نداشته، خودش هم میگه با من دردودل نکن با من از اینواون نگو ، هیچوقت نمیشه باهاش حرف زد، خیلی راحت میزنه تو ذوقم میگه چه لباس زشتی داری، من حتی حق ندارم گریه کنم شروع میکنه به دعوا و دادو فحش. حتی خانوادشم دلمو بشکونن نمیتونم بهش بگم. سر چیزای الکی دعوا راه میندازه و هربار هم میگه بخاطر مهریه اته که باهاتم و کی تو این گرونی زن میگیره و هرروز باید ریختتو ببینم و مهریه تو ببخش طلاقت بدمو ازت بدم میاد و این حرفا. میگ بخاطر مهریه باهاتم فقط وگرنه طلاقت داده بودم صدبار. شما باشید چکار میکنید؟ من خیلی دلم شکسته، از خودم بدماومده احساس میکنم اویزونه این زندگی ام.
البته بچه نیست من شوهر دوستم 25سالشه به دوستم میگه من الاغتم
خودتو ناراحت نکن خوب میشه
تیکر بارداری نیست دوستان تیکر اهدافمه 😊بعضی آدما فقط به لطف اینکه قتل غیر قانونیه تا الان زنده موندن! A🤍M. ❤️ Vali hal man bâ to khob Misha!❤️کاربری دست دو نفره
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
والا نمیدونم چی بگم یه مدت صب کن ببین اوضاع چجور میشه اگه برطرب نشد با بزرگترهات درمیون بزار اگه بازم درست نشد دیگه ادامه نده. البته بچه هم بیارین این بحث و دعواها رو از بین میبره