هر چی خواستم اون لحظه تلاش کنم حرف بزنم فکم قفل شده بود نمیتونستم حرف بزنم منم اون موقع تنها بودم خونه شوهرم نبود تنها کاری که تونستم بکنم لیوان زدم به شیشه ویترین که نزدیکم بود صابخونه م ترسیده بود فکر کرده شاید شب شبی دزد اومده
دیگه بقیه شو یادم نمیاد تا چند ساعت بیهوش کامل بودم بعدشم که بهوش اومدم توی بیمارستان بودم کمرم قفل شده بود فکم قفل شده بود خلاصه خیلی شب و روزای بدی بود تا یک ماه مامان بالاسرم مینشست قران میخوند تا خوب بشم
منم اینطور میشم زمانی که به پریودی نزدیکم،،،شاید شمام بخاطر نزدیک شدن پریودی باشه
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
