یادمه چندسال پیش گولم زد وبهر حال زنش شدم الانم خیلی دوسش دارم ۹۰درصد اوقات خوش اخلاقه خوبه اما به شدت روی خواب حساسه ...شوهرم کارش یه جورایی پرستاریه و ۲۴شیفته و ۴۸ساعت خونس خودمم کارم ساعتش رو همینجوری تنظیم کردم ما از شهرای متفاوتیم و هروقت خواستم برم خونمون دیدن خونوادم یه جوری مظلوم نمایی کرده که بدون من نرو وایسا باهم بریم من اینجا تنها بدون تو چیکارکنم دلت میاد منو تنها بزاری و...بااین حرفا وترفندا یکسالو نیمه من بهشهرمون نرفتم و یکسال هم از اخرین دیدارم با خونوادم میگذره...دیروز مامان وبابام وبچه ی داداشم ک کفالت و سرپرستیش به عهدشون هزار کیلومتر راه رو اومدن تا اینجا و همچی خوب بود تا شب ..شب مادرش اومد به دیدن مامان بابای من و بعد شوهرم رفت تا مادرش رو برسونه اومدنش یکساعتی طول کشید وبعد عرق از سر وروش میریخت که اومد...شب بچه داشت گریه میکرد و بهانه میگرفت من یه توله گربه هم دارم ک شوهرم پرید سمت گربه اونو گرفت کوبید زمین با لگد زد تو کمد دیواری ودرش شکست بعد مثل روانیا افتاد دنبال گربه زیرمبل ک تقصیر توهس این جیغ میزنه و مبل رو پشت ورو کرد دویید تو آشپزخونه در کابینت رو کند دقیقا شبیه دیوونه های روانی چاقوی آشپزخونه روبرداشت مامان بابام گرفتنش این دادمیزد به گربه فحش میداد و میگفت ولم کنید سرش رو ببرم...چون اکثر مواقع باهم خوبیم واختلافی نداریم من با نداریش ساختم دلم نمیاد هزارتومن اینوراونور خرج کنم ک بهش فشار بیاد تا اینکه خودمم الان مشغول بکارم من دوسش دارم اما این ادم با این رفتار نظر خونوادم رو کلا عوض کرد منم بهشون حق میدم وباهاشون موافقم میخوام از همچین ادمی ک نمیتونه حتی یک شب به اعصاب خودش بخاطر من حتی مسلط باشه جدا شم اینجا فقط تونستم درددل کنم ببخشید...