خدایا اگه اینجا نبود کجا باید دردو دل میکردم ... همسرم اصلا قدر شناس نیست انگار خوبیام براش عادی شده چه بسا که وظیفه شده ... همه جور توقع ازم داره الا یک ذره احترام و ارزش که برام قائل باشه .. قبلا جلوی روی خودم به خانوادم زیاد توهین میکرد .. الان علنی بی احترامی و بی توجهی میکنه .. از زندگی باهاش خسته شدم .. حالم بد میشه بهم دست میزنه فک میکنم یه مرد غریبه کنارم خوابیده عذاب وجدان میگیرم ...
محبت زياد از حد ميشه وظيفه بايد يه كم روشت رو تغيير بدي بذار بفهمه كه چقدر جدي هستي و ديگه كيسه بو ...
هزار تومن از حقوقم رو نمیبینم همشو دو دستی ازم میگیره اگه ندم ابرومو میبره ... فهمیده بدم میاد از سرو صدا و جرو بحث و ابروداری میکنم .. اول صداشو میبره بالا ....الهی دستم بشکنه .. خواهر کم محلی کنم بدتر میکنه
به هر حال بالاتر از سياهي رنگي نيست اگر همينطوري ادامه بدي زندگيت تباه ميشه يك جايي بايد جلوش ...
ممنونم .. اصلا به هیچ وجه اتو ندارم و ندادم ... بعد خواهر تو سری خور خودش هفت ساله ازدواج کرده شوهرش غرق در آرامش و احترامش کرده .. الهی خوشبخت بمونه ... دخترای تو سری خور اینجوری میشن ما برعکسیم بخدا