امروز غروب رفتم خونه مادرشوهرم
دو هفته پیش مادرم ناگهانی فوت کرد حالم خیلی بده
دختر نکبت خواهرشوهرم یه زنگم بهم نزد هم هم قیافه میگرفت
بچه های خواهرشوهرام ساعت ۹/۵ شب رفتن بیرون ( بزرگن ) بچه من ۴ سالشه دنبالشون گریه کرد من بردمش داشتن بازی میکردن یکی از پسرا خورد به بچه من بچه م خورد زمین کف دستش یکم خراش برداشت همش گریه میکرد میگفت بریم دکتر ( ترسو هست )
مادرشوهرم همش به دختراش غر که چرا بچه هاتون جمع نمیکنید..... شوهرم اومد همچنان پسرم گریه میکرد سر سفره باز مادرشوهرم گفت تقصیر بچه های شماست ( به جون بچه هام من ساکت بودم ) بعد یه خواهرشوهر پر رو دارم گفت بچه نباید دنبال اینا گریه کنه منم گفتم آره بچه ۴ ساله من باید بفهمه بچه های ۱۵-۱۶ ساله نباید بفهمن ( حرف مادرشوهرم این بود. که چرا بیصدا نرفتن بچه من نفهمه )
پسرم ساکت نمیشد شوهرم بردش دم در منم عصبی شدم رفتم مادرشوهرم از سر سفره بلند شد اونم رفت دیدم شوهرم و. پسرم پا برهنه هستن
خونه مادرشوهرم طبقه همکف هست پنجره باز بود شنیدم خواهرشوهرام و اون دختر دریده خواهرشوهرم دارن پشت ما حرف میزنن منم عصبی شدم داد زدم گفتم دریده بذار ما بریم بعد پشتمون حرف بزن
سلیطه بلند شد زر زدن منم قاطی کردم گفتم ۸ ساله دارید پشتم حرف میزنید بابات ( شوهر خواهرشوهرم ) همه رو گفته .....
شوهر حرومزاده هم از اونا دفاع کرد
اومدیم خونه اینجا هم کلی بحث کردیم حرومزاده به خودم و خانواده م فحش های ناموسی داد
فردا مطمئنم بیشتر آتیش به پا میکنن