اول بگم به اندازه کافی خودم عصبی هستم اگه میخوای نخون دیگه گذارش چرا میزنی
این اقا دوست پسرمه و قراره ازدواج کنیم چند وقت پیش دیگه واقعا خستم کرده بود و کات کردم باهاش گفتم واقعا کات باشیم دیگه که استوری غمگین و حرفاش باعث شد برگردم
همه چیزش خوبه هااااا اما این بی اهمیتاش داره دیونم میکنم به خاطر کارش که اصلا به هم پیام نمیدم صبح صبح بخیری میگیم که امروزم نگفتیم شبم انقد دیر میاد که نمیتونیم حرف بزنیم و من خوابم میبره در طول روزم دو تا سه بار زنگ میزنیم احوال همو میپرسیم که گاهی هم وقتی زنگ میزنم نق میزنه که کارم سخته و فلان و خسته شدم از دست نقای علی(داداششه که با هم کار میکنن)خلاصه داداشش نق میزنه اینم میاد سر من اه و ناله میکنه