2777
2789
عنوان

شیرخشک ومدفوع کودک

61 بازدید | 10 پست

سلام من نوزاد دوماهه دارم شیرخشک میدم اول اپتامیل بعد نان بعد ببلاک دادم ولی شکمش دو تاسه روز یبار کار میکنه و به خودش میپیچه دائما وزور میزنه چکار کنم تو شیرش نبات یه یه قطره روغن زیتون میریزم ولی فایده نداره

سلام این یه برنامه هست مخصوص بچه داری وبارداری.من عضوم به نظرم خیلی خوبه خاستم به شماهم معرفی کنم


واسه هر باردار وبچه داری لازمه واقعا


از رولینک اگه خاستین میتونین نصب کنین


https://gahvare.net/i/5f0ff8a5bd03b

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعد هر شیر خشک ابجوش بهش بده

من یه مامان خردادی ام🤗بعد ۴ سال و کلی دعوا و دکتر باردار شدم❤اینکه بعد ۴سال بی بی چک مثبت میشه واقعا حس زیباییه😊اونقد خوشحال بودم که نفهمیدم روزام چطوری گذشت...۵هفته که سونو رفتم ساک دیده شد بدون جنین...خیلی زود بود ولی دکتر گفت پوچه‌‌😔انگار دنیا رو سرم خراب شد...بازم سونو و بازم کیسه خالی.حالم خیلی بد بود..خیلی استرس کشیدم.خیلی غصه خوردم ولی پوچ بود که بود..یه شب ساعت ده خورده ای بود...من و شوهرم خونه بودیم..دردم گرفت و خونریزی زیاد.تا ۵ صبح درد کشیدم و بچه سقط شد..اره سقط شد..تمام فکرای خوب...روزای خوب..خوشحالی ازمایش و بی بی چک مثبت دود شد رفت هوا..روزای سختی داشتم.بعد ۶ ماه دوباره باردار شدم..قبل از عید ۹۸ فهمیدم باردارم..بازم خوشحالی..بازم فکرای خوب که حالمو روز به روز خوب میکرد..توی این ۶ماهی که باردار شدم خیلی دکتر رفتم و خیلی دارو خوردم..سونوهام خوب بودن و یه بچه سالم تو شکمم بود..یه دختر دوردونه...یه روز با مامان و بابام رفتیم بازار و براش لباس خریدیم..سیسمونیم اماده بود..اسم گل دخترم سلین خانم بود..تقریبا ۵ ماهو تموم کردم و رفتم تو ۶ ماه..یه شب که سالگرد عقدمون بود با شوهرم رفتم بازار ..کلی دور زدیم و خرید کردیم..خونه که رفتیم درد زایمانم بازم ساعت ده شب شروع شد..نمیگم چیشد و چی نشد...ساعت ۲ شب خونریزی کردم و تا فردا ۳ بعداز ظهر دفعش کردم و دخترمو طبیعی بدنیا اوردم...دختر قشنگم سالم و کیسه اب بود..ولی..........................هنوزم سرقبرش نرفتم...میدونم برم دق میکنم...غمش تا ابد تو دلم میمونه.خسته و افسرده و عصبی شدم..تا مرز طلاق رفتم...دیوونه شدم...لباساش ..وسایلاش...اطاقش....من موندم و یه دنیا و یه دنیا و یه دنیا غم..ابان تولد دخترم بود..‌من ماه ابان ۹۸ فهمیدم باردارم...خدا بازم نگاهی بهم کرد..اینم بگم تو نه ماه بارداریم رفتم خونه مامانم و سرکلاژ و استراحت مطلق بودم...پسر نازم ۳ خرداد ۹۹ بدنیا اومد...الانم کنارم خوابیده...خیلی اذیت میکنه..خیلی ازش عصبی و کلافه میشم..ولی خوشحالم که مادر شدم بعد اونهمه سختی...نا امید نباشین..خدا یه روزی...یه جایی..یه دقیقه ای...یه ثانیه ای دلتونو شاد میکنه..فقط خدا❤
شیرگیگوز خوبه من نگران وزنگیری هم هستم آپتامیل ببلاک خوب وزن میبره بالا


گيگوز هم عاليه

به دختر من كه خيلي ميسازه

فقط شايد مدفوعش رو شل و بدبو كنه

ماشالله دختر من اصلا دل درد نداره حتي آروغشم نميگيرم

ولي نان خيلي اذيتش كرد

چقدر بدم آب جوشیده سردشده منظورتونه

اب ولرم..بعد دو وعده شیر بده..ده سی سی بده و کمتر

من یه مامان خردادی ام🤗بعد ۴ سال و کلی دعوا و دکتر باردار شدم❤اینکه بعد ۴سال بی بی چک مثبت میشه واقعا حس زیباییه😊اونقد خوشحال بودم که نفهمیدم روزام چطوری گذشت...۵هفته که سونو رفتم ساک دیده شد بدون جنین...خیلی زود بود ولی دکتر گفت پوچه‌‌😔انگار دنیا رو سرم خراب شد...بازم سونو و بازم کیسه خالی.حالم خیلی بد بود..خیلی استرس کشیدم.خیلی غصه خوردم ولی پوچ بود که بود..یه شب ساعت ده خورده ای بود...من و شوهرم خونه بودیم..دردم گرفت و خونریزی زیاد.تا ۵ صبح درد کشیدم و بچه سقط شد..اره سقط شد..تمام فکرای خوب...روزای خوب..خوشحالی ازمایش و بی بی چک مثبت دود شد رفت هوا..روزای سختی داشتم.بعد ۶ ماه دوباره باردار شدم..قبل از عید ۹۸ فهمیدم باردارم..بازم خوشحالی..بازم فکرای خوب که حالمو روز به روز خوب میکرد..توی این ۶ماهی که باردار شدم خیلی دکتر رفتم و خیلی دارو خوردم..سونوهام خوب بودن و یه بچه سالم تو شکمم بود..یه دختر دوردونه...یه روز با مامان و بابام رفتیم بازار و براش لباس خریدیم..سیسمونیم اماده بود..اسم گل دخترم سلین خانم بود..تقریبا ۵ ماهو تموم کردم و رفتم تو ۶ ماه..یه شب که سالگرد عقدمون بود با شوهرم رفتم بازار ..کلی دور زدیم و خرید کردیم..خونه که رفتیم درد زایمانم بازم ساعت ده شب شروع شد..نمیگم چیشد و چی نشد...ساعت ۲ شب خونریزی کردم و تا فردا ۳ بعداز ظهر دفعش کردم و دخترمو طبیعی بدنیا اوردم...دختر قشنگم سالم و کیسه اب بود..ولی..........................هنوزم سرقبرش نرفتم...میدونم برم دق میکنم...غمش تا ابد تو دلم میمونه.خسته و افسرده و عصبی شدم..تا مرز طلاق رفتم...دیوونه شدم...لباساش ..وسایلاش...اطاقش....من موندم و یه دنیا و یه دنیا و یه دنیا غم..ابان تولد دخترم بود..‌من ماه ابان ۹۸ فهمیدم باردارم...خدا بازم نگاهی بهم کرد..اینم بگم تو نه ماه بارداریم رفتم خونه مامانم و سرکلاژ و استراحت مطلق بودم...پسر نازم ۳ خرداد ۹۹ بدنیا اومد...الانم کنارم خوابیده...خیلی اذیت میکنه..خیلی ازش عصبی و کلافه میشم..ولی خوشحالم که مادر شدم بعد اونهمه سختی...نا امید نباشین..خدا یه روزی...یه جایی..یه دقیقه ای...یه ثانیه ای دلتونو شاد میکنه..فقط خدا❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز