اره
دایی مامانم فوت شده بود بعد خاکسپاریش من و دخترش و نوه ش موندیم سرخاک واسش قران خوندیم
بعد ک خواستیم برگردیم از بس دخترش گریه میکرد و خودمم ناراحت بودم حواسم پرت شد بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم،خواستم دور بزنم نصف پوز ماشین رفت تو جاده که یه ماشین بابوق و سرعت وحشتناک از کنارم رد شد،ینی میلیمتری اینورتر مبومد سه تامون له شده بودیم