دوستان من 7ماهه قهرخونه بابامم سری موضوع الکی باشوهرم بحثم شدوخانوادش دخالت کردن وبزرگش کردن وشرایط پیش اومدم من قهرکردم اومدم خونه بابام
شوهرم ی بیماری روحی داشت وتحت درمان بودبخاطرهمین تاسه چهارماه خونه بابام صبرکردم وهیچ اقدامی نمیکردم اونم نه طلاق میدادن دنبالم میومدمیگفت توشرایطی نیستم ک بتونم هیچ تصمیمی بگیرم منم حرفی ازطلاق میزدم گریه میکرد
چندین ماه صبرکردم دیدم خیلی بی خیاله وب کاروزندگیش میرسه ومنم اینجابلاتکلیف رفتم مهریه گذاشتم اجرا گفت هیچی ندارم هرکاری میکنی بکن بازهم بلاتکلیف مجبورشدم ماشینشوتوقیف کنم چون خیلی وابسته بودبهش گفتم این شکلی شایدبیادتکلیفمومشخص کنه ازاون روزب بعدسفت وسخت لج کردوگفت ارزشی واست نداشتم ک اینکاراروکردی واین زندگی واسم تموم شدس منم بابام گفت چندماهه بلاتکلیفی اونم طلاق میخادبرین درخواست بدین رفتیم درخواست طلاق توافقی دادیم ولی من اصلادلم ب طلاق نیست وزندگیموشوهرموباجون ودل دوس دارم اونم ب هرکی ک میرسه میگه من طلاق نخواستم خانمم رفته درخواست داده تومشاوره قبل طلاق گفتم طلاق نمیخام گفت الان دیگه دیرشده واسه ایی حرفا اون موقع ک رفتی درخواست دادی فکراینجاشم میکردی ک زندگیتو دوس داری مشاورهم خیلی باهاش صحبت کرد ولی کوتاه نمیاد ازتصمیمش ومن روهم مقصرمیدونه ومیگه تو درخواست دادی الان یه جلسه مشاورمون مونده میخام درخواستموپس بگیرم بگم طلاق نمیخام اگه طلاق میخای برودرخواست بده ولی توافقی نه فقط ازطرف خودت بنظرتون کاردرستیه؟؟