پدر شوهرم مادر شوهرم مدام هر روز شوهرمو ميفرستن دنبال كاراشون
خيلي وقته مواد غذاييمون تموم شده
شوهرم نيست كه بره بگيره
من همينجوريش توان غذا درست كردن ندارم الانم كه مواد غذايي نداريم بتونم چيزي درست كنم
هميشه گرسنمه
نميدونم چي كار كنم
چند بار به شوهرم گفتم فلان چيز تموم شده
گفته باشه
ولي ٣ هفته بيشتره
يه وقتايي از گرسنگي فقط ميخوابم
مادر شوهرم بي خبر مياد اينجا سر ميزنه هيچي نميگه ميره
قبل بارداريم هر روز ميگفت شام بيايد خونه ما
الان دقيقا از وقتي باردارم عين ٤ ماه يه بارم نگفته
فقط به دخترش گفت زنگ بزنه بگه بريم بلال ابپز بخوريم
ازش توقع ندارم
خيرش نميرسه چرا شر ميرسونه
بزاره شوهرم بمونه خونه كمكم كنه
يه بار سرزده اومد ديد شوهرم جارو ميكشه نميدونم چي گفته به شوهرم كه شوهرم ديگه دست به هيچي نميزنه
پدر شوهرم اخلاق منو ميدونه هر بار ميگه جيزي خواستي به من بگو برات بيارم
چطوري ميتونن
به بچم چرا رحم نميكنه اين زن