خواستگاری نداشتم ، ی دفعه شد بله برون ، دوست بودیم
وقتی خواستگاری کردن ، فرداش پسر عموم ۲۰ سالش بود فوت شد ، مراسم خونه ما بود تا چهلم دیگه حرفی نبود، فردای چهلم شوهرم عمه ام فوت شد ، بعد مراسما مامان اینا رفتن کربلا ، بعدشم که از کربلا اومدن ، خونواده همسرم اومدن دیدن مامان اینا ، با انگشتر و ... همون شب نامزد کردیم