دیشب باناخونگیرافتادبه جونم مادرش مریضیه یه مریضیه خاص انگشتامو تاحدشکستن فشاردادوباناخونگیرافتادبه جونم تمام انگشتام تیرمیکشه چندجارو زخمی کردکه این ناخونا واسه پسرهمسایست که بلندشده ومادرشوهرم درحالی دادمیزدم کمک میخواستم داشت میخندید بالاسرم که نزاربره روفت دروبست بعدخوابید