یکی از اقوام همسرم که باهم عقد کردیم و ازدواج کردیم جدیدا احساس میکنم از من خوشش نمیاد . پارسال اینا تو یه مهمونی خیییییلییی نگام میکرد هر زمان نگاش میکردم سریع روشو میکرد اونور یواشکی دیدم میزد بعد اون میگفت نمیخوام بچه دار بشم تو بچه دوست داری گفتم اره حالا اون بچه دارشده من نشدم بااینکه میگفت میخواستم سقطش کنم و اینا اما حس میکنم الان بخاطر بچش واسم قیافه میگیره تو مهمونیا اینا یجوریه موقع سلام و خدافظی خودشو میزنه به اون در. چشم و ابروشو یجوری میگیره. وقتی من حرف میزنم سعی میکنه به من نگاه نکنه. اولا تو باغ نبودم الان که فکر میکنم میبینم همش شبیه به حس تنفره اصلا هم باهم درارتباط نیسیم فقط تو مهمونی ها. اعصابم بهم ریخته اصلا دوست ندارم این وضعیت رو . وقتی قراره همو ببینیم حس بدی دارم بعضی وقتا دلم میگیره دوست ندارم کسی از من ناراحت بشه خودم بحث رو باز میکنم صحبت میکنم ولی اون اصلا تا من صحبت نکنم صحبت نمیکنه بامن. حتی دیگه نگاهمم نمیکنه مثلا.
بنظرتون چه برخوردی داشته باشم که خودمم حس راحتی داشته باشم?