تا دو روز جواب تماس همسرو ندادم
و بعد دو روز رفتم خونه پدرم که نیم ساعت بعد بچه بزرگم زنگ خونه را زد و امد داخل و گفت پدرومادرشوهر اوردنش و رفتن
خیل ناراحت شدم.همیشه قبل اوردن بچه مادرشوهر بهم خبر میداد
شاید من هنوز نرفته بودم خونه پدرم خوب اونا نگران میشدن
تا ۱هفته جوای تماس همسرو ندادم و وقتی امد حضوری بهش گفتم اما اهمیتی نداد و گویا ازمادرش پرسیده چی شده اونا جور دیگه به تفع خودشون توضیخ دادن
حدود ۳هفته شد و هییییچ خبری ازشون نشد.معمولا مادرشوهرم اگر سه روز ازمنو بچه ها بی خبر بود یا ناراحتمون میکرد خودش زنگ میزد و برومون نمیاورد و مثلا میگفت فردا فلانجا معمونیه بیاین بریم و منم کوتاه میومدم و بروم نمیاوردم اما اینبار تا ۳هفته خبری نشد
و این مدت مشغول کشمکش با برادرشوهر برای ازدواجش و بعد هم خواستگاری و مهریه و آزمایش و..... بودن و صداشو در نمیاوردن