2777
2789
عنوان

خاطره ترسوندن شوهرم😂😂😂

11209 بازدید | 139 پست

یبار اوایل ازدواجم با همسرم به اختلاف خوردیم قهر کردم باهاش.

 نزدیک اومدن شوهرم به خونه که شد ماشین رو از پارکینگ بردم بیرون تو کوچه کناری پارک کردم و اومدم تو خونه .

پشت تلویزیونمون یه کمد دیواریه بزرگ بود.رفتم داخلش قایم شدم.میخواستم ببینم واکنشش چیه.گوشیمم خاموش کردم.

اومد خونه دید نیستم.چند بار زنگ زد خاموش بودم. لباسهاشو عوض کرد و نشست جلوی تلویزیون.منم از لای درز کمد با زحمت نگاهش میکردم.

بعد پاشد رفت آشپزخونه کتری برقی روشن کنه منم با گوشیم صدای تلویزیونو زیاااااااد کردم. سریع اومد تو سالن اطراف رو نگاه کرد تلویزیون رو کم کرد دوباره رفت آشپزخانه من کانال زدم. صدا کم و زیاد میکردم خلاصه وسط سالن ایستاده بود با رنگ مثل گچ دیوار😁😁😁😁

اما خدا حالمو گرفت، اکسیژن کمد کم شده بود به سرفه افتادم و یدفعه پریدم از کمد بیرون یعنی چنان عربده ای زد یعنی بیچاره سکته کردها😂😂😂😂😂


بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام  و روزی از خانه ام  می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است.                کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍                                                                       

من ی بار ترسوندمش گ و زید 😔به غرورش بر خورد برا اولین بار دو تا سیلی محکم زد

میم های نی نی سایتی اینجا میزارم😁 😎حافظ کل سوره( قل هو الله احد)..😎ساعت ۱۲ شب به بعد توی سایت پادزهر لازم میشین بس که سمه😌من وقتی میام نی نی سایت خودم میریزم پشما م میمونن   آخه یکی نیست بگه ماذا فاذا لاذا چاذا بلاذا

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مریض😂😂😂😂

چیکار کنم خب!!!میخواست قهر نکنه😄😄😄

بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام  و روزی از خانه ام  می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است.                کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍                                                                       
من ی بار ترسوندمش گ و زید 😔به غرورش بر خورد برا اولین بار دو تا سیلی محکم زد

پاچیدم🤣🤣🤣🤣🤣

از 13سالگی طلاق پدرومادرم و دچار افسردگی و بیماری دو قطبی 16 سالگی یه خودکشی ناموفق داشتم از 18سالگی دچار اسکیزوفرنی شدم،2سال بیمارستان روانی بستری شدم، 19سالگی یع تصادف سنگین و یک ماه تو کماه بودم،تو سن 14سالگی 3بار ترک تحصیل کردم چون حافظم ب شدت داغون بود،بدنم پراز جای تیغ بود و گل مصرف میکردم ولی الان من 22 ساله هستم با افسردگیم جنگیدم با بیماریم جنگیدم، من خوب شدم اره من تونستم، اینارو گفتم ک اوله راه جا نزنین و نا امید نشین ، من جنگیدمو الان دارم ب چیزایی ک میخوام میرسم(خانم دکتره آیندم) تو میتونی پس بیخیال خواستت نشو ، موفق باشی خوشگلم❤️💛مربی زومبا، تتو کار و ناخن کارم هستم😎😁باهم مهربون باشیم، هیچ کس از فردای خودش خبر نداره💛افسرده ها بیمار نیستن فقط دنیارو بیشتراز بقیه فهمیدن! من از اون آدماییم ک مینویسم ن اینکه نویسنده باشم، مینویسم، حرفامو مینویسم اما یه سری چیزارو نمیشه نوشت مثل یه چیزی بین بغض و اشک ک تو میبینی ولی بقیه نباید ببیننش💛
من ی بار ترسوندمش گ و زید 😔به غرورش بر خورد برا اولین بار دو تا سیلی محکم زد

عزیزم.خیلی ناراحت شدم😥

بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام  و روزی از خانه ام  می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است.                کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍                                                                       
روانی😂😂😂😂😂

قربونت🤣🤣🤣🤣

بچه هامون ، بزودی میرن ! اونا مهمون ما هستن !بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام  و روزی از خانه ام  می رود.روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا می شود...به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا این که فرزندم به خوبی از من یاد کند؟کدام مهمتر است؟ خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟چون دانستم که او مهمان خانه من است. این باعث شد اولویتم را تغییر دهم!بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست.... شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم.از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد. اما، فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من و خشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.چون می دانم....او مهمان زودگذر خانه من است.                کودک عزیزم ! امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باشد.😍                                                                       
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز