بعضی وقتی از دست خدا خیلی اذیت میشم .
داداشم زنش خیانت کرد .قبل اینکه داداشم بفهمه ماشین خونه و پولاشو که تو بانک همه رو برد
داداشمم وقتی فهمید که دیر شد .جای مهریه هم ی زمین بود که اونم برداشت .یکی از زمینا رو هم واس پسرش برداشت (بنامشه نمیتونه بفروشه)دوتا زمین بودن.
حالا خانما خانما مثل اینکه اون یارو ولش کرده رفته.
دیگه نسبتی با خانواده ما نداره .
حالا پسرش بعد مدت ها فرستاده مثلن خونه بابام که سر بزنه .😕انقد گوشش پر کرده که میگه یکی از فرشاتون که زیر پاتونه بفروشین برام گوشی بخرین
یا میگه بابام تو مجردیش زیاد کار کرده براتون یه ۲۰ملیون بهم بدین .مامانم میخواست بوسش کنه یا بغلش کنه میگفت نجسین شما بوسم نکنین.
به خاهر کوچیکمم گفت فلانی دوست پسرته .وای آتیش گرفتم .انداختیم بیرون رفت گفتیم دیگه اینجا پاتو نزار.اشکم در اومد خیلی دلم خون شد واس خاهرم.
چرا خدا کاری ب این آدما نداره .