2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

در بازار شهر حله مقامی معروف به مقام صاحب الزمان عج هست که عاشقان امام زمان عج برای زیارت و خواندن نماز به انجا می روند و دعای ویژه زیارت امام زمان عج را می خوانند.

این مکان خانه یکی از علمای حله به نام شیخ علی حلاوی ره بوده است.

عالمی با تقوا به نام شیخ علی که همیشه در انتظار ظهور حضرت مهدی عج بوده که همیشه حضرت را مورد خطاب قرار می داده و می گفته این غیبت از انظار در این زمان برای چیست؟در حالیکه مخلیص شما در شهرهاو روستاها همچون برگ درختان و قطرات باران فراوان هستند.در همین شهر خودمان 1000نفراز دوستان و عاشقان شما هستند.

روزی شیخ علی خطاب کنان به سوی بیابان می رود.انجا مردی را می بیند.به شیخ می فرماید ای شیخ به چه کسی این همه خطاب می کنی؟

شیخ می گوید به امام زمان عج خطاب می کنم.

آقا می فرمایند ای شیخ من صاحب الزمان هستم.با من این همه عتاب وخطاب نکن!اگر 313نفر اصحاب موجود بودندمن ظاهر می شدم.

در همین شهر حله جز تو وفلان قصاب شخص دیگری دوست با اخلاص من نیست.برای اینکه برات ثابت شود برو مخلصین مرا که می شناسی شب جمعه به خانه ات دعوت کن.ودر صحن حیاط مجلسی به پا کنآن قصاب راهم بگو بیاید و دوتا بزغاله هم روی بام خانه ات ببند.آنگاه منتظر ورود من باش تا حاضر شوم و واقع امر را به تو بفهمانم.

شیخ با خوشحالی به طرف شهر رفت و به قصاب خبر داد.سپس به کمک قصاب 40 نفر را که از مریدان حضرت بودند را دعوت کردند و بنا به فرمایش حضرت دوتا بزغاله را در پشت بام بستند و منتظر ماندند.

پاسی از شب نگذشته بود که همگی دیدند نوری باعظمت و درخشانی که از خورشید هم نورانی تر بود.در آسمان ظاهر شدوهمه جارو روشن کردسپس ان نور به سمت خانه شیخ علی آمد.تا برپشت بام منزل قرار گرفت.

دقایقی نگذشته بود که صدایی آمد و قصاب را فراخواند.قصاب خدمت امام عج شرفیاب شد وامام از او خواست تا یکی از بزغاله ها را سر ببردو طوری قرار دهد که همه خون آن از ناودان سرازیر شود وبه حیاط بریزد.

وقتی خون در حیاط جاری شد آن 40 مرد فکر کردن که امام عج قصاب را کشته .

پس از اندکی شیخ علی فراخوانده شد وشیخ دید کهقصاب سالم است و یکی از بزغاله ها ذبح شده است.

امام از قصاب خواست برغاله دیگر را نیز همان گونه ذبح کند.وقتی که خون در حیاط جاری شد همگی یقین پیدا کردند که امام شیخ علی و قصاب را گردن زده است .پس به خاطر حفظ جانشان دیدار با امام به قیمت کشته شدنشان است پس همگی فرار کردند.و منزل شیخ را ترک کردند.


حضرت به شیخ فرمودند:حالا به حیاط بروبه آنان بگو به پشت بام بیایندو با من دیدار کنند.شیخ به حیاط رفت ودید هیچ یک از آن 40 نفر در آنجا نیستند و گریخته اند.آمد و به حضرت گفت آن 40 نفر گریخته اند.

حضرت عج به شیخ فرمود دیگر آن همه بامن عتاب وخطاب نکن.این شهر حله بود که می گفتی 1000نفر مرید و یاران مخلص در این شهر داریم.پس چه شد که بین آن همه یاران ودوستان جز تو ومرد قصاب کس دیگری نمانده است؟

اینک سایر جاهارو هم همین گونه قیاس کن!این جمله را فرمودند و از نظر ناپدید شدند.

پس از این ماجرا شیخ علی حلاوی منزلش را به صورت بقعه ای ساخت و به (مقام صاحب الزمان عج) موسوم نمود.

از ان زمان تاکنون آن مقام شریف،زیارت گاه عام و خاص است.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز