من مادرم
۳۲ ساله لیسانس
۱۰ ساله ازدواج کردم . مثل همه زنهای دیگه هزاران جور سختی های زندگی رو کشیدم و سعی کردم محکم باشم .چه شبها که اشک ریختم .اوایل به مادرم درد و دل میکردم ولی فایده ای نداشت برام جز اینکه فشارش بره بالا
اینقدر سختی کشیدم که الآن به جایی رسیدم هیچ چیز برام مهم نیست .هیچکس رو دوست ندارم و از هیچ چیزی ذوق زده نمیشم .من اون دخترک پر شور و هیجان و شاد با نمرات بالا الآن مادری ساکتم که میشوره و میپزه و صبح تا شب تو خونست.
نمیخوام قصه ببافم ولی باید توضیحاتی بدم تا شما با زندگیم آشنا بشین و بتونین راهنماییم کنین
همسرم ۳۹ ساله .بسیار خوشتیپ البته منم خوبم هاااا😊😊😊
سواد تا راهنمایی خونده
بسیار مغرور و لجباز عین بچه ها
اگه بخوام بی معرفتی هایی که در حقم کرده بگم تا یک روز باید بنویسم خلاصش :
سرکار نذاشت برم .رفت و آمد با دوستام قطع کرد. اهل مشروبه با اینکه میدونه من دوست ندارم ولی کار خودش میکنه .بسیار سرد مزاج طوریکه رابطه جنسی کمتر از ۲ دقیقه هست یک ماهی هم هست جاشو تو هال میندازه و پیش هم نمیخوابیم .کادو روز زن و تولد و... حالیش نیست .دو بار زایمان کردم هزار تومن بهم کادو نداد .چه محبت کنم و چه بدخلقی فرقی به حالش نداره .امتحان کردم محبت میکنم باز هم شبها با رفیقاش تا دیر وقت بیرونه بحث و دعوا هم کنم بازم بیرونه تا ۲ شب . قبلنا هم تا صبح گاهی نمیومد .تقریبا هر چی طلا و پول داشتم ازم گرفته ولی هیچی از خونه به نامم نزده بهش گفتم بزن باهام قهر کرد .تنهایی مسافرت میره چون خانوادش شمال هستن و اونها رو میپرسته . .هیچ محبت و دست نوازشی نداره .اینم بگم از اول اینطوری بوده فکر نکنین تازگی اینجوری شده .فقط پول بخوام بهم میده تنها خوبیش همینه.کسی با من مشکلی نداره و پیش هرکی بودم جز شوخی و خنده نبوده کلا خود شوهرمم میگه اخلاقت خوبه باحالی ولی چه کنم با رفتارهای گند این مرد .
یک آدم سرد و خوشگذرون که هیچ چیز براش مهم نیست .
من با دو تا بچه کوچیک به هر چی فکر میکنم که برم چکار کنم تا کمی خوش بگذرونم نمیشه .مامانم تا دو روز بچه رو نگه میداره ولی من نمیدونم چکار کنم روحیم عوض شه .فکر کنم افسردگی گرفتم.