2777
2789
عنوان

داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 5106 بازدید | 122 پست

من توی خانواده پر جمعیت به دنیااومدم.بچه آخر بودم.مادر م هر کاری کرد منو نتونست بندازه از قرصو آمپول تا بلند کردن وسایل سنگین.اما تنها حامی من یعنی خدا نذاشت اتفاقی برام بیفته.روزی که من دنیا اومدم هیچ کس خوشحال نبود خواهرم میگه که از شدت ناراحتی گریه میکرده.همین تنها خواهرم میشه دشمن خونی من.

من پنج تا برادر دارم و یه خواهر با فاصله سنی زیاد آخرین برادرم که قبل منه پنج سال از من بزرگتره.دیگه خودتون حساب کنید که چقدر فاصله سنی با پدر و مادرم داشتم.

صعود به گروه نارنجی .قد 150.وزن اولیه 72،وزن فعلی 68.850.وزن هدف 55.خدا رو شکر

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه من توی خانوادم همیشه تنها بودم.من دنیا اومدم خواهرم دو سال بعد شوهر کرد.یه بار برادرم گفت وقتی کوچیک بودی گریه کردی مامان تو رو پرت کرد و من دلم سوخت بغلت کردم و آرومت کردم.کلا منو داداشام بزرگ کردن.کم کم ازدواج کردن و با ما زندگی میکردن.بچه دار میشدن و من مجبور بودم بچه هاشون و نگه دارم.کلا وجود من تو اون خونه همیشه اضافه بود.با من مثل یه آدم بزرگ رفتار میکردن.هیچ وقت کسی دوستم نداشت.ما یه همسایه داشتیم که دخترش درست هم سن من بود.

صعود به گروه نارنجی .قد 150.وزن اولیه 72،وزن فعلی 68.850.وزن هدف 55.خدا رو شکر

من چون اسباب بازی ای نداشتم بیشتر میرفتم خونشون تا با اسباب بازی های قشنگش بازی کنم.یادمه یه عروسک داشت که گریه میکرد و میخندید.من دلم ضعف میرفت براش.همش به بهونه ای اونو میگرفتم و بازی میکردم.دوستم تک دختر بود و چند تا برادر داشت.یکی از برادراش سرباز بود و هر وقت منو میدید بغلم میکرد و میبوسیدم.منم که چون هیچ محبتی ندیده بودم حس میکردم واقعا یکی منو دیده و بهم محبت میکنه تا اینکه...

صعود به گروه نارنجی .قد 150.وزن اولیه 72،وزن فعلی 68.850.وزن هدف 55.خدا رو شکر

تا اینکه یه بار رفتم در خونشون دقیقا ظهر بود.در زدم دیدم برادر دوستم اومد در رو باز کردم.با شادی گفتم مریم هست؟ با خنده گفت بله بیا تو.رفتم تو دیدم هیچ کس نیست گفتم پس مریم کجاست ؟یهو دیدم چهرش تغیر کرد و منو بغل کد و دستمو گرفت به سمت.... خلاصه من فقط 5 سالم بود تا تونستم جیغ زدم.میدونستم کاره غیر عادی داره میکنه.بازم خدا به دادم رسید و درو زدن .من فقط گریه میکردم دیدم مریم با خوراکی اومد تو و من و دید.داداشش هم فرار کرد.منم همه چیو بهش گفتم.اونم با اون سن پایینش گفت تو رو خدا به هیچ کس نگو وگرنه داداشم رو میکشن...جالبه این موضوع تو ضمیر ناخداگاهه همه بچه ها هست.

صعود به گروه نارنجی .قد 150.وزن اولیه 72،وزن فعلی 68.850.وزن هدف 55.خدا رو شکر

بچه ها من بعد اون قضیه انگار همه چی رو فهمیدم.انگار پرده کنار زده شد و من از همه چی سردرآوردم.از همه مردا میترسیدم.از همه داداشام میترسیدم.از خودم بدم میومد همش احساس میکردم لابد کثیفم که باهام این رفتارارو کرد.توی اون سن کم افسرده شده بودم.ولی چون از همون اول هم منو نمیدیدن متوجه تغیر رفتار من نشدن.دیگه هیچوقت خونه مریم نرفتم.از خونشون از برادراش وحشت داشتم.

صعود به گروه نارنجی .قد 150.وزن اولیه 72،وزن فعلی 68.850.وزن هدف 55.خدا رو شکر

اینم بگم برادر کوچیکمم خیلی اذیتم میکرد.چون فاصله سنیش با من کمتر بود همش به من دستور میداد.همش منو سر چیزای الکی کتک میزد و همیشه با الغاب بد منو صدا میکرد.من بچه بودم ضعیف و لاغر بودم.چون همیشه تو کوچه بازی میکردم سیاه بودم.همیشه به من فحش میداد.تا هفت سالگی من اینجور گذشت.تا رفتم به مدرسه.وای بچه ها مدرسه برای من حکم یه بهشت رو داشت.یادمه شب قبل مدرسه من تا صبح از ذوق نخوابیدم

صعود به گروه نارنجی .قد 150.وزن اولیه 72،وزن فعلی 68.850.وزن هدف 55.خدا رو شکر
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز