2777
2789
عنوان

❤نکات طلایی ، تجربه های رویا بانو ❤

| مشاهده متن کامل بحث + 37831 بازدید | 58 پست

مقایسه رویای قبلی و جدید 😁😁


رویای قبلنا :


مثل همیشه شوهرم گفت فردا تعطیله و مامیریم خونه پدرم منم گفتم باشه ولی دلم میخواست این دفعه برم به جایی که دوست دارم ...خوب گفتم دیگه بزار شوهرم راضی باشه و خوش بگذره بهش وسایل رو آماده کردم و فردا صبحش رفتیم ...لباسم یه مانتو دم دستی پوشیدم ...تا رسیدم بلند سلام کردم و رفتم سمت آشپزخانه ...چون مادر شوهر و بقیه نیومدن استقبال ما فقط پدر شوهرم اومده بود منم طبق عادتم دنبال بقیه که بزور سلام و احوال کنم 


هنوز لباسم رو عوض نکردم شربت پذیرایی از خودمونو میارم و به همه تعارف میکنم و همین حین 


شوخی و غش غش خنده و تازه به همینم اکتفا نکردم رفتم میوه و ...هم آوردم و همونجا یه سیب برداشتم گاز زدم خوردم و لم دادم رو مبل 


شوهرم گفت رویا تشنمه برو یه لیوان آب بیار گفتم خوب شربت بخور (خستم بود و میخواستم بلندم نکنه )گفت نه آب میخوام همون موقع پسرمم گفت مامان پرتقال میخوام مجبور شدم پسرم ول کنم و برم آب بیارم برا شوهرم و میوه پوست بگیرم برای پسرم ...نشسته بودیم و مشغول صحبت کردن که مادرشوهرم گفت برم کم کم ناهار رو آماده کنم ...

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

شوهرم نگاهی کرد بهم معنی دار تازه گاهی میگفت برو کمک کن ...این رفتارش خیلی اذیتم میکرد ولی میترسیدم چیزی بگم و اعتراض کنم دلگیر بشه.... به اجبار رفتم کنار مادر شوهرم ...رویا سالاد با تو 


رویا مرغ رو سرخ کن تا من سبزی بشورم 


وای یادم رفت سیب زمینی پاک نکردم برا سرخ کردن 


بچه ها دوست دارن ...من سکوت کرده بودم 


خواهر شوهرم اومد سریع آمادشون کرد و داد بهم که سرخشون کنم گرما اذیتم میکرد ...خسته شده بودم


ولی تحمل کردم میز رو چیدن و همه از مادر شوهرم تشکر کردن حتی خودم 


نمیدونم شاید خودمم باورم شده بود که کاری نکردم وظیفه بوده آخه از بس گفته بودم بهشون ..بعد از ناهار سریع رفتم طرف سینک و گفتم شما میز رو جمع کنید من ظرفها رو میشورم ...زیاد بودن و خسته شدم کمرم درد میگرفت تازه کلی هم تو ماشین گذاشته بودم قابلمه ها رو مادرشوهر جان اوردن ولی دیگه کم آورده بودم و بهش گفتم بزار خیس بخورم


بعد بشورم و به این بهانه رفتم نشستم... جلو لباسم خیس شده بود و دستم بخاطر نبود دستکش حساس شده بود درست یکساعت بعد پوسته پوسته میشد تا چند روز اذیت میشدم ولی هر بار اینجوری سر خودم میوردم

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

کم کم دیگه تعارف و تشکر از من توسط خانواده شوهرو دیگران کمرنگ شد و براشون عادی شد کمک های من... 


تازه اگه یوقت کمک نمیکردم احساس میکردم میرفتن تو قیافه 


یادم میاد یه روز شوهرم نبود و من از صبح رفته بودم خونه پدر شوهرم قرار شد ناهار رو من درست کنم و بقیه رفتن برا خودشون منم طبق عادت که کلی تعریف دستپختم رو کرده بودن شروع کردم ولی پسرم کوچک بود و مدام توی دست پام و وضعیت بد و خطرناکی بود حواسم به بچه بود که ساعد دستم خورد به قابلمه و سوخت یک خط پهن و بزرگ ...


اصلا به خودشون زحمت اینکه بیان بچه رو ببرن ندادن از رفتارشان و بی خیالیشون عصبانی شدم و زیر گاز رو خاموش کردم و بچه رو بغل کردم با یک دست و اومدم توی پذیرایی نشستم و گفتم ببخش مادر جان دستم سوخت و بچه هم نمیزاره آشپزی کنم 


براش خطر داره ...اونم بی خیال گفت وااا خوب اشکال نداره خودم درست میکنم ...خیلی دلم گرفت یه بغض سنگین توی گلوم گیر کرده بود ..کم کم داشتم به یه چیزایی پی میبردم ...

یا مثلا چون سلیقه خوبی داشتم و مدیریتم تو امور عالی بود برنامه ریزی جشن و اجرای اونو به من میدادن و من از اول مشغول کنترل و برنامه چیدن بودم ...به شام و پذیرایی نمیرسیدم 

خسته میشدم ...بچم همش دنبالم گریه میکرد 

و در آخر بازخورد خوبی دریافت نمی‌کردم انگار که وظیفم بوده و کاری نکرده بودم 


‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

در مسافرت ها :


در سال یکی از مسافرتها ایرانگردی بود و دو تا سه خانواده میشدیم و شروع میکردیم 


توی راه برای استراحت چادر میزدیم و شبها حتما هتل یا سوئیت میگرفتیم چون استراحت و حمام لازم داشتیم 


ولی همسفرها ی ما اینو قبول نداشتن و خرج اضافه میدونستن و یا توی راه غذا درست کردن اونم روی پیکنیک و بدون امکانات  


ولی من قبول نداشتم و میگفتم اومدم تفریح گاهی شوهرم ازبیرون میگرفت برام ولی اونا اجازه کامل نمیداند که ما جدا از اونا رفتار کنیم مخصوصا برادرش البته با اینکه وضع خوبی داشتن ولی دستو دلباز نبودن ولی برعکس من و شوهرم مخصوصا تو مسافرتها اصلا رعایت نمیکردیم 


شرایط سختی بود و من جرات مخالفت نداشتم و هیچی نمی گفتم 


هر سال. سال تحویل با اینکه خونه پدرم به ما نزدیکتر بود باید اول میرفتیم خونه پدر شوهرم


و بعد برای سر زدن یا شام خونه پدرم میرفتیم 


وقتی مریض بود و یا پریود بازم کارها رو انجام میدادم و رعایت حال خودم رو نمیکردم ولی شوهرم اگه یه سردرد ساده داشت شرکت نمیرفت و تازه 


تو خونه همش میگفت ساکت... بچه رو ساکت کن 


دارو بیار ...اینو میخوام و...


هیچ وقت از لباس و تیپ خودش و خریدهاش نمیگذشت 


ولی من گاهی گذشت میکردم و سر سری میگرفتم 


اونقدر گوشی و ضعیف بودم که حتی اگه اخم یا چشم غره و حتی مخالفت کوچک میکرد کلا از قصدم منصرف میشدم


تازه گاهی هنوز بهش نگفته بودم چون تو ذهنم برای خودم بزرگش کرده بودم و ترس از مخالفتش داشتم 


منصرف میشدم از بیان اون خواسته و این باعث شد کم کم احساس سر خوردگی و ضعیف بودن بیاد سراغم ..اینا همه بعد از بهبود روابطم بیشتر به چشمم اومد و باعث شد این مشکل رو رفعش کنم 

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

رویای جدید :🚩🚩🚩


اون روز که دستم سوخت ...شوهرم طرفهای ظهر اومد و وقتی حال منو دید که دارم درد میکشم 


خیلی ناراحت شد و یواشکی به مادرش گفت زن من سوخته اون موقع هیچی بهش ندادی مواظبش نبودی ؟


منم باز ترسیدم دعوا بشه به شوهرم گفتم میشه بریم خونه ؟اونم سریع قبول کرد ولی توی راه رفت اورژانس بیمارستان و دارو گرفت و پانسمان کردن دستمو رسیدیم خونه و داشت کمک میکرد لباسمو عوض کنم منو بوسید گفت ببخش دستت اینجوری شد همون موقع بغضم ترکید و گریم گرفت ...


ازش خواستم تنهام بزاره تا بخوابم ولی واقعا عصبی و ناراحت بودم از خودم و شوهرم و چشمام رو بستم که خیال کنه خوابم و رفت پسرمو برد که سرو صدا نکنه و منم استراحت کردم ..چشمام بسته بودم ولی داشتم اتفاقات و رفتارها رو مرور میکردم و در موردشان فکر میکردم ...کم کم به نتایج جالبی رسیدم و تصمیمات مهمی گرفتم یه حس رضایت و خوشحالی تو وجودم حس کردم انگار بعد از اون  بود که خواب رفته بودم ...بیدار شدم دیدم شوهرم چای درست کرده 

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

میوه و تنقلات گذاشته رو میز و با دیدن من خندید و گفت بیا ببین چه عصرانه ای آماده کردم برات 

این کار هر روزه من بود ولی الان شوهرم برام انجام داده بود و فهمیدم اونم بلده 

مث همیشه میخواستم ایراد بگیرم

یا بگم چرا اینجوری درست کردی 

یا بگم وای خوب بیدارم میکردی خودم برات آماده کنم ....ولی جلو زبانم رو گرفتم خودمو ذوق زده نشون دادم و گفتم چقدر خوشحالم کردی و ازش تشکر کردم و چقدر تعریف از تزئینات بچه گانش کردم ..😂😂اونم در مورد دستم پرسید ... منم بجای اینکه بگم چیزی نیست و خوبم ..اخم کردم و گفتم هنوز درد میکنه و میسوزه و یکم خودمو لوس کردم ..زخمش چیزی نبود ولی من هر شب به شوهرم میگفتم بازش کنه و برام پماد بزنه و دوباره برام ببنده😁😁حالا وقتش بود که شروع کنم اصلاح رفتارم 

اول باید مخ شوهرمو بشورم از فکرهای قبلی و انتظارات الکی ...یبار بهش گفتم عزیزم همش بخاطر توصیه تو من هول شدم و مواظب خودم نبودم 

تو رو خدا وقتی جایی میریم بهم نگو چکار کنم 

من بچه نیستم هر جا لازم بدونم حتما کمک میکنم .(اینجا رو یکم جدی و با رعایت زبان بدن گفتم) نیازی نیست تو بگی بهم... بعدش دوباره صدامو لوس کردم وباهاش مهربون شدم 

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

حرفامو که جدی بودن رو همیشه اینجوری میگفتم اونم رعایت کرد ولی من برای اینکه از من مطمئن بشه چند بار دیگه تقریبا کمک میکردم 

ولی بعدش دیگه شدم ملکه رویا ❤❤❤❤

اولا که شب قبل حتما خونه پدرم بودیمو و صبح میرفتیم خونه پدر شوهرم و نکته این بود که زود نمیرفتم ولی خوب علنن هم نشون نمیدادم

مثلا خسته از رابطه شب قبل و حمام و کارها ...میکشیدم تا نزدیک ظهر و وقتی میرفتیم ناهار آماده بود میز چیده و ما می‌خوردیم حالا ظرفها رو کمک میکردم آهسته آهسته جمع میکردم و میگفتم واای دستکش ندارین ببخشید نمیتونم کمک کنم دستم حساسیت داره و پیش بند هم ندارید  و بعد میومدم کنار شوهرم مینشستم و میگفتم وای چقدر خسته هستم تو چه شوهر شیطونی هستی دیشب چکارم کردی... ومیگرفتمش به این گونه حرفا که دل شوهرم قنج میرفت و خیلی خوشش میومد و کلا حواسشو از توجه به کارها پرت میکردم ..تازه اینجوری همش دلش میخواست کنارش باشم ..در مورد مسافرت ایرانگردی ...وقت آماده کردن وسایل ..همه ظرفا رو گذاشتم کنار و گفتم اشکان هیچ ظرفی نیارم من دوست ندارم آشپزی کنم و ظرف بشورم و جدی گفتم بدم میاد آدم میره سفر خوش بگذرونه و راحت باشه و شوهرم بدون هیچ حرفی قبول کرد و توی مسافرت هم اصلا نذاشت کاری کنم و وعده ها رو رستوران میرفتیم و حتی وقتی جاری و خواهرش گرفتار بودن منو میبرد گردش اطراف و اونا هم با اخم و قیافه منو نظاره میکردن ...خوب من چکار کنم ..من اینجوری دوست دارم و اینجوری رفتار خواهم کرد 😁

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

یه خانم زیرک و مقتدر باید اطرافشو خوب شناسایی کنه و هر کسی رو که باهاش در ارتباط است رو خوب بشناسه مخصوصا شوهرشو و بعد هم بچه ها 


اینجوری میدونه چی بگه ...چه موقع بیان کنه ...و چجوری حرفشو بزنه که مورد قبول واقع بشه 


باید یکم روانشناسی بلد باشید ...


مردها دوست دارن احساس ریاست کنن 


اصلیترین محور توجه خانمشون باشن 


مردها بسیار حسود هستن اونایی هم که رو نمیکنن 


پنهان حسادت میکنن و با بداخلاقی و توجه نکردن و....نشون میدن ...اصلا مرد بدون حسادت نداریم 


ذات مردها از تعریف و نوازش و محبت دیدن قدرت میگیرن 


هرگز از برادر ...پدر...و هیچ مرد دیگه ای جلو شوهرتون تعریف نکنید شاید لبخند بزنه ولی درونش رو آتش حسادت داغ کرده 


البته این از بدی شوهرتون نیست این خصلت مردانه هست در برابر کسی که عاشقشه 


مردها سه دسته هستن لمسی و شنوایی و تعدادی هر دو 


اگه شوهر اکتیو و فعالی دارید بیشتر از طریق تعریف و تمجید شارژش کنید 


ولی اگه شوهرتون ساکت و بعد از اومدن از کار لم میده ایشون لمسی هستن 

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

ماساژ و نوازش شدن رو دوست دارن اگه کلمات عاشقانه هم کنارش باشه دیگه میرن رو ابرا 😁😁...مردها کم پیش میاد دلخوری و حرفشونو بزنن


و بیشتر تو دلشون نگه میدارن حتی نگاه ها و حرفای دیگران رو و بعد کینه میشه و از طرق مختلف خودشو نشون میده پس هنگام دعوا و بحث جلو دیگران مواظب خطرات بعدی و آینده باشید ....مردها دوست دارن فقط خوبی و رسیدگیشون به زن و بچه 


جلو دیگران نشون داده بشه اگه اینجوری نشون بدید 


 در خانه ده برابر جبران میکنه ولی اگه جلو دیگران کم و کاستی شوهر رو به نمایش بزارید ❌❌


در خانه ده برابرش رو نشونتون میده ❌❌....مردها برخلاف ظاهرشون پیچیده و سر سخت نیستن و راحت میشه با یک کلمه و جمله 


محبت آمیز مهربون و همراهشون کرد

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

همانطور که گفتیم حس ریاست رو باید به مردها داد و در راستای همین مورد باید جلو بچه ها هم شوهرتون رو ارزش بزارید و وانمود کنید شوهرتون رو بیشتر از بچه هاتون دوست دارید حتی اگه توی دلتون اینجور نباشه ...اگه توی خونه بچه ها رو دعوا کرد حتی به ناحق شما بازم طرف شوهرتون باشید و در خلوت خودتون به شوهرتون دوستانه تذکر بدید ...باید طوری رفتار کنید که بچه ها حس کنن تصمیم گیرنده اصلی پدرشان هست این خیلی براتون سود داره در تربیت بچه ها ...تو این مدت که کنارتون هستم نصف دعواهای زن و شوهری سر بچه بوده سر دفاع مادر از بچه وقتی که پدر، بچه رو دعوا کرده و گاهی باعث فاجعه شده ❌❌پس لطفا تمرین کنید که اون لحظه خودتون رو نگه دارید و حق رو به پدر بدین و بچه رو دور کنید اگه امکان داره تشنج بیشتری پیش بیاد ...


پیامهای رمز گشایی نشده شوهر:🚩🚩🚩🚩🚩گاهی رفتارهایی از شوهرتون میبینید کاملا نامفهوم


‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

و یا اصلا نمیدونید چرا مردی با این قدرت و هیکل 


نمیتونه جواب کسی رو که کلامی اذیتش کرده رو بده و میاد توی خونه غر میزنه یا نمیتونه فراموش کنه  و...مدام به شما شکایت میکنه میدونید چرا چون شما براش مهم هستی تأیید شما رو میخواد و یا یه مدت عصبیه و اون وقتا هست که اگه خواسته ای داشته باشید نه میگه و کلا با همه چیز مخالفت داره ...اونجاست که بیشتر خانمها هم عصبی رفتار میکنن ...نا امید میشن ...گاهی تلافی و لجبازی میکنن ...ولی اگه. خانمها ریز بین باشن وقتی با چنین رفتارهای غیر عادی روبرو  میشن ساده نمیگذرن اگه خود شوهر با غر زدن دلیلشو گفت باید حتما توجه کنید و رفعش کنید ....گاهی یه تایید کوچک و نوازش همه چیز رو رفع میکنه ...گاهی دردل کردن با شوهر میتونه رمز گشایی کنه براتون ...🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩


چجوری توی جمع از شوهرم تعریف کنم ؟


منتظر فرصت باشید مثلا حرف یه موردی هست و همه دارن در موردش حرف میزنن یهو شما بلند بگید


شوهرم یا (اسم شوهر)با پسوند جان و عزیزم در این مورد اطلاعات زیادی داره و همزمان نگاه پر از عشق


لبخند رو نثارش کنید 


دیگه بقیش مهم نیست که شوهرتون در موردش حرف میزنه یا نه 


شما ماموریت خودتونو انجام دادین 🚩🚩🚩🚩


‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

وقتی شروع میکنید به ایجاد اقتدار باید صبرتون زیاد کنید و آرامش داشته باشید 


پرخاشگری و تند خویی در خانه و با شوهر با این هدف ما منافات داره 


کلا باید از یه زن تند خو و تند مزاج بیای بیرون 


حالت اندام و نوع حرکاتت زنانه و لطیف کنی و از حالت مردانه و قوی بودن و همه کاربلد بودن دور بشی ولی در عوض این قدرت رو روی ذهن و تفکر 


و انجام کارهای ذهنی و هوشی بزار و این قسمت از شخصیتت رو تقویت کن 


اینجوری هم نازت خریدار داره و هم کنترل زندگیتو دستت میگیری 


دوستانی گفتن من نتونستم قانون جدید و متفاوت با خانواده همسر رو توی خونه ماندگار کنم شوهرم همراهی نمیکنه و حتی جاهایی مسخره و بی اهمیت میدونه ....این نکته مهمی بود که مطرح شد ...خوب ایجاد یه فضای متفاوت با سختیهای خودش هر مردی رو فراری میکنه و مطمئنا دوست نداره اون فضا و کارهای راحت و خوش گذرانی قبل رو با این تفاوت زیاد و فضای سخت عوض کنه و حتما مقاومت میکنه 


ولی چکار کنیم که اینجور نشه و با ما کامل همراهی کنه؟ ...باید اول حالت ترکیبی بزنید براش و بعد کم کم حالت زندگی که خودتون دوست دارید که عادت کنه ...و نفهمه چجور و کی تغییر کرده اوضاع 


دوم حال خوش و راحت براشون ایجاد کنید چون مردها ذاتن راحت طلب هستن پس باید این نکته حتما در برنامتون باشه و قرارش بدید 


مثلا اگه قراره تمیزی و حالت نظم رو بیشتر از زمان مجردی شوهر تو خونه اجرا کنید حتما برای شوهرتون سخت خواهد بود و مقاومت داره و شما برای انجام هر کدوم باید اول راحتی شوهر رو در نظر بگیری بعد که عادت کرد به این تمیزی کم کم خودشم دخالت بدی 


مثلا من مرغ رو تمیز میشورم و تمام چربی .پوست و...ریز ریز جدا میکردم ولی شوهرم میگفت ولش بشور بزار فریز بعد دیدم خونشون هم همینجورن و شروع کردم کنارش و گفتن اینکه اینجور تمیزتره من تمیز میکنم تو دیگه راحت بشور و کنارش قرار میگرفتم و حین تمیز کردن براش حرف میزدم مثلا ببین این باقیمانده پر روی پوست هست و پوستش هورمون داره من اجازه نمیدم این چیزها بره تو غذا و شوهر عزیزم از اینا بخوره و....همینجور الی آخر و همش نشون میدادم باید مواظب شوهرم و غذاش باشم و گاهی که خودش تنها میخواست بشوره دقیق مثل من میشست به همین راحتی 👌👌

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

اگه زیرکانه عمل کنید شوهر هم همراهتان خواهد شد و تازه کمک هم میکنه بهتون 


یا برای نرفتن به مهمانی های زیاد اول خودم شروع کردم و گفتم الان وقتش نیست بچه باید بخوابه فردا مدرسه داره تو برو 


یا درس داره تو برو من مجبورم بخاطرش بمونم 


اولا میرفت و بعد از اومدنش عذاب وجدان میدادم بهش به طرق مختلف و کم کم دیدم اونم نرفت و همراهم شد و بعد از این بود که گفتم خوب تو بمون پیش بچه تا این دفعه من برم 

کسی که حاضر نبود از جمع خانوادگی دور بمونه

پیش بچه موند تا من برم مهمونی 


به نظرتون اگه همون اول میگفتم نتیجه میداد ؟


پس صبر زیرکی و آرامش لازمه تا نتیجه عالی و دلخواه بگیرید

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂

در مورد قهر کردن و اینکه چجور ازش استفاده کنیم 


و اگه بخواید نتیجه خوبی بده بهتون باید حد و اندازش بدونید همیشه یه جور قهر نکنید و تنوع بدید شاید الان بگید مگه در مورد قهر هم تنوع داریم ؟


بله من در قهر کردنها و نشون دادن ناراحتیم تنوع دارم و این باعث شده برای شوهرم یکنواخت نشه


ناراحتیم و قهرم ...البته من چند ساله که دیگه قهر کامل ندارم اون مدلی که سکوت و قطع کامل روال زندگی هست ولی بنظر خودم این مدل رفتاری الانم خیلی بیشتر تاثیر داره ...🔴🔴🔴قهر های من و نوع و درجه شون همش پیام و سیگنال های مختلف به شوهرم میفرسته ...

‏همه فکر میکنن من رازدارم ولی واقعیت اینکه من یادم میره چی گفتین🤦🏻‍♂️😂
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   آرزو_1388  |  2 ساعت پیش
توسط   honye_ella  |  14 ساعت پیش
توسط   vittozahra  |  14 ساعت پیش