یه بار با دوستام رفته بودیم مسافرت یه بنده خدایی هم بود داشت به طور بد بهم نگاه میکرد
شوهرم گفت یه چادر واسه مردا یکی زنا و تمام
من اونشب قعر و گریه و اینا
تا آخر شب بهم پیام داد خونه رفتیم حرف می زنیم .
منم محل ندادم و اینا
تا رفتیم خونه گف من دلم نمی خواد وقتی پیش هم می خوابیم کسی اندام زنم رو ببینه و بهش نگاه کنه
خلاصه گفت اگه یه وقتی بهت اینجوری میگم بهت بر نخوره و فکر نکن من دوست ندارم