سلام ..۸ ساله ازدواج کردم اونم سنتی پسر عمومه البته
دوتا بچه دارم شوهرمم ۳۵ سالشه خودم ۲۵ حالا اینا ب کنار ۱۰ ساعت اینا سرکاره وقتیم میاد لش میوفته ی جا میاد میگه ای پام ای کمرم ( ارتروز گرفته تو این کار از بس سرکاره )شامشو میخوره و دوساش میزنگن و میره دنبالشون ک برن کافه هر شب درمیون همین وضعیته کلافم کرده من از اینک شوهرم قلیونیه تنفر دارم بیذارم. نگران سلامتیشم بعدم چقد در میاره ک هعی میریزه تو شکم کافه چیا😑 الانم میخواستیم بریم خونه مادرشوهرم منو نبرد گف بمون خونه بپوسی داد میزدا😢( جاریمم شنیده لابد ابروم رف طبقه پایین ما زندگی میکنن )درو کوبیدقفل کردو رفت 😢😢بچه هارم برد زنگیدم به مادر شوهرم گفتم پیش دستی کردم از زبون خودم بشنوه بهتره تا از زبون شوهرم ک هعی بخواد فحش بارم کنه پیش مادرشوهرم 😐ننه شوهرم مخالفه اینه ک پسرش هعی ولگردی کنه گفتش ک باهاش میحرفم ک بیاد دنبالت 😑خسته شدم اینم زندگیه اصن توجهی ب گریه هام نکردو رف شما چکار میکنین اینجور مواقع ؟