رضا دیشب شام نخورد.براش سالاد سزار و سالادماکارونی کنار گذاشتیم.صبح رفت دوش بگیره ، دیر کرد نتونست صبحانه بخوره.با خودش برد.
برای پرولباس هایی ک دیروز دوستم برام آورد رفتم دوش گرفتم و پوشیدم.اکثرا یک سایز کوچیک بود.
مانتویی ک مامان برام دوخته بود رو پوشیدم و مامان رو بیدار کردم تا ببینه چه مشکلی داره تا ببره رفعش کنه.
همه خواب بودن.
آریو اولین نفر بیدار شد.
قطره دادم نخورد.
براشون حریره و فرنی درست کردم.
علی همچنان خواب بود.
بقیه بیدار شدن.
سفره صبحانه انداختن و منم آریو رو بردم کنار سفره تا حریره و فرنی بدم.
علی بیدار شد.قطره خورد.موقع صبحونه باز خودش دمر خوابید. بعد از مدتی بیدار شد.
به اونم صبحانه دادم.
خانم ها میخواستن برن خرید.
داداشم نمیخواست بره ، درس داشت و اونام ممکن بود تا بعد از ظهر نیان.
کلی طول کشید تا خانمش رو راضی کنه.
بالاخره اسنپ گرفتن و رفتن اونا.
محمد بیدار شد.
امروز قرار بوده دو گروه ۶ نفره برن مدرسه و جز یک نفر کسی نرفته.
مادر و پدر یکی از هم کلاسی ها رفتن اداره و .... کلی اعتراض .
اما در نهایت گفتن اداره آموزش و پرورش مجبور کردن مدارس رو ب حضوری برگزار کردن.
فعلا ک قرار شده نفرستیم دسته جمعی.
محمد کمی با بچه ها بازی کرد.
بعد شبکه آموزش اولین درس کتاب علوم رو کار کرد.رفت پای اون.بعد هم گیر داد ک حوصله ام سر رفته .
دو قلو ها قبل از دوازده خوابیدن.
محمد کارتون میبینه و دایی جونشم در حال درس خوندنه.
ساعت از ۳ رد شد.رضا اومد.زرشک پلو با مرغ براش گرم کردم.گفت ساعت ۴ باز جلسه داره.
بچه ها دو بار تا رفتن رضا با هم ب گریه افتادن.
باباشون اومد کمکم و چند دقیقه ای نگهشون داشت اون یکی رو شیر بدم.
رضا ک رفت ، کم کم داشت گرسنمون میشد.
تا میشد صبر کردیم تا خانم ها بیان.از یه جایی ب بعد دیگه نشد.
برادرم رفته بود فلافل و نیمرو زده بود و بعد هم ناگت.
برای ما هم لقمه گرفت .محمد هم از یه جایی ب بعد رفت باهاش مشغول خوردن شد.
رضا برگشت ولی مامان اینا هنوز نیمده بودن.
چند بار زنگ زدن ک فلان چیز رو میخوام یا نه؟
و چند بار هم عکس فرستادن برام برای انتخاب.
بالاخره برگشتن.
با اسنپ.
جلوی میوه و نون فروشی گفته بودن نگهداره تا خرید کنن.
وقتی رسیدن بلاخره دوقلو ها خواب بودن و من داشتم قسمت بعدی آقازاده رو میدیدم.
میوه خوردیم و خریدهاشون رو نشونمون دادن.
آربو بیدار شد و بغلش کردم.بعد هم علی.
بهشون فرنی دادیم.
مامان علی رو شست .
رضا باز ۶ونیم رفت جلسه.
بچه ها باز خوابیدن و محمد رو گفتم تا کتاب و دفترش رو بیاره برای نوشتن مشق.
دوباره شروع شد غر زدن ها.اصلا اینا ب چ درد من میخوره.
چرا باید انجام بدم؟
میخوامنقاشی بکشم.
میخوام بجای مداد از خودکار و بجای مداد رنگی از ماژیک استفاده کنم!
و.....
بالاخره با هر ضرب و زوری بود نوشت ۳ خط رو و پایین صفحه اش نقاشی کشید.
عکس مداد و پاک کن عروسکی ای ک توی اکثر ص های کتاب هست رو باز جای جای کتابش کشید.
بالاخره با کلی زحمت وسایلش رو جمع کرد و رفت سراغ بازیش.بعد هم تی وی.
بچه ها رو با مامانم فرنی دادیم.
جلسه رضا مرکز رشد بود.پیاده میرفت.
از زمان همیشگی برگشتش ک گذشت ، دیدم ک ماشینش پشت در نیست.
زنگ زدم و گفتم میوه فلان نخر و نون بخر و .....
بعد از نیم ساعت اومد.نور چراغ های عقب ماشینش از شیشه های کنار در اومده بود داخل.
کلی وقت صبر کردم ک بیاد داخل اما گویا توی ماشین در حال مکالمه بوده.
بعد دوباره رفت و باز نیم ساعت دیگه اومد.
کیک تولد گرفته بود.
محمد کلی ذوق کتولدمه و ....و کیکرو گذاشت یخچال و ....
اما برادرم زودتر از همه یادش اومد، ک امروز ۱۷ شهریور جمعه خونین ، سالگرد ازدواجمونه.۹ امین سال.
و مناسبتت کیک همین بود.
محمد کیک رو برش زد و مامان برای همه کشید.
بعد از خوردن میوه و کیک و چای و ...
رضا گفت ک میره بخوابه و شام نمیخوره.
برای اولین بار ، ب بچه ها کمی موز دادیم.یعنی موز رو گرفتیم جلوی دهنشون و خودشون مک زدن.
هردو دوست داشتن.آریو ولی بیشتر خورد.مامانم دهنش میذاشت.برای علی من میترسیدم، گفتم زوده فعلا.
برای شام توی سرخ کن جوجه مکزیکی درست کردیم و ساندویچ مرغ خوردیم.برای صبحانه رضا هم یه ساندویچ کنار گذاشتم.
خاموشی زدیم.اما نه بچه ها میخوابیدن نه مهمونا.
داشتن فیلم مختار میدیدن.محمد هم جدی جدی تماشا میکرد.حتی جای خوابش رو انتقال داد جلوتر.
هر چی بهش گفتم زود بخواب فردا بری کلاس زیر بار نرفت.
و میگفت من بلد نیستم بخوابم.همش در حال راه رفتن و پرش بود.
دو قلو ها رو نوبتی چند بار شیر دادم تا خوابیدن.
مامان هم کنارشون خوابید.
مختار ک تموم شد تی وی و برق نشیمن خاموش شد.
دایجون و زندایجون رفتن توی اتاق محمد.
محمد هم قبلش با دعوای من خوابیده بود.