منم همین مشکلاتو باجاری ام داشتم وازطرفی هم جاریم دخترداییم بود توشهرغریب بودیم وهمسایه هم 
کارهایی باروح وروانم کرد که بعدهادچارسرطان تیروییدشدم وتیروییدمو ازدست دادم بیماری روماتیسمم بشدت فعال شد والان روزی 17تاقرص میخورم تابتونم فقط راه برم 
بخاطربهم نخوردن روابط مادروداییم مجبوربه خودخوری بودم واونقدرحرص وجوش خوردم که به این روزافتادم بعدازیکسال باشوهرم ازون شهررفتیم وشش ماه مادرموازدست دادم وبعدازما اونم به شوهرش فشارآورد وبرگشتن شهرخودمون ولی اینباربشدت ازش دوری کردم وبعداز بلاولطمه ای که به سلامتیم زدم به این نتیجه رسیدم که هرکس باعث استرسم میشه بایدخذف بشه 
الان باهاش رابطه ای ندارم قدرت گلایه هم نداشتم فقط گاهی اتفاقی خونه مادرشوهرم میبینم که بازهم ازهرفرصتی برای چزوندنم استفاده میکنه ولی من دیگه بی اهمیت شدم افسوس دیرخیلی دیر
الانم اینهارونوشتم تاآینده خودتودرمن ببینی خواهش میکنم بندازشون توسطل آشغال ذهنت وفقط به بدن وسلامتی خودت اهمیت بده