با شوهرم افتادن به جونم هرچی میگفتم من نگفتم باورشون نمیشد
خواهرشوهرم چنگ انداخت به صورت
شوهرم یقه پیرهنمو پاره کرده بود
یادمه انقدر بهم فشار اومده بود همون لحظه رفتم در خونه اون همسایه
ایشون سیدم بود یه پیرزن بود
نشستم تو حیاطش قسمش دادم که چرا این حرفا رو رفتی گفتی من کی بهت گفتم که رفتی تو دهنشون پر کردی این بلا رو به سرم بیارن
اون بنده خدا خودش شکه شده بود
اومد خونمون
مادرشوهرمم اورد
خونه ما تقریباً نزدیکه
ما ته کوچه ایم مادرشوهرم اینا سر کوچه ان
یه کوچه درازه که از سر تا تهش تقریباً 10 دقیقه راهه
حرفو مادرشوهرم گفته بود
گفته بود اگه لباس دارین بدین دخترم میدوزه
اون فکر میکرد من گفتم