روز قبل از روز اول: از صبح دیروز ندیده بودمت. دلم داشت برات پر میکشید، ساعت ۸ شب بود وقتی پیشت رسیدم. برام دست تکون دادی و با اینکه چهره مردونت زیر ماسک بود به وضوح خندیدنت رو حس میکردم بلند گفتی سلام زندگیم ولی سرفه امونت رو برید...
ساعت ۹ شده بود و سرفه هات همچنان ادامه داشت... تو لجبازی و من لجباز تر از تو... خودت گفتی عاشق همین لجبازیم شدی... به زور بردمت پیش استاد ارکان گفتم میشه از علی آزمایش کوید ۱۹ بگیرین!
نمیدونم ساعت چند بود فکر کنم نزدیک های اذان صبح بود که استاد اومد و گفت باید بستریش کنیم جواب مثبته... بعد نماز صبح خیلی گریه کردم... زنگ زدم به مامانم کلی هم پشت تلفن گریه کردم...😭