شوهرمن گاهی وقتا حرصم میداد و خیلی بیش از حد خواهرش مزاحم زندگیمون بود روز و نصف شب همش باید میرفت کاراشو انجام بده عمدا ک از من دورش کنه کارایی ک ی بچم میتونه انجام بده اونقد ک تا میفهمید باهمیم یسره باهاش تلفنی حرف میزد و شوهرم زیاد بهم نمیرسید منم هردفه ناراحت میشدم شوهرم هیچکاری نمیکرد ک ناراحتیم کم شه مثلا خیلی کارا رو اگه خواهرش میکرد بد نبود ولی من میکردم آدم بدی میشدم و میگفت اشتباه میکنی خودتو مقایسه نکن
یدفه ک دیگه خیلی حرص خوردم و ناراحت بودم بعد اینکه بحثمون شد رفت حموم منم خواستم همه ناراحتیامو تلافی کنم رفتم پشت بوفه قایم شدم اومد بیرون هرجارو گشت نبودم خیلی نگران شد و حسابی ترسیده بود حاضر شد بره بیرون دنبالم بگرده ک اومدم بیرون از اون ب بعد دیگه خوب شده😅