من بچه طلاقم ی خواهر از خودم کوچیکتر دارم شوهرم همش بهش حسودی میکنه مدام اذیتم میکنه میگه بخاطرش بامن قهر میکنی و... چرت و پرت میگه بهونه میگیره
دیشب بش گفتم تو مجبور نیسی خونواده منو دوس داشته باشی منم مجبور نیسم خونوادت دوس داشته باشم خونواده تو بیش از این حرفا ب من بدی کرده
گف باشه شب گف ب خواهرت بگو بریم دنبالش بریم دسته گفتم نمیخواد منو مامانشو خواهرش برد دسته خیلی دلم گرفته بود اونجا خیلی گریه کردم
صب گف پاشو بریم بیرون گفتم من سر خاک نمیام اخه مامانش با باباش مجبورمون میکنن هرررر مناسبتی بریم سرخاک
گف ن پاشو تا بریم رفتیم اول باباشو برد سرخاک بعدم مامانشو سر خاک مامان باباهاشون منم خیلی عصبانی شدم ولی دست پیش میگیره پس نیوفته دعوای بدی کردیم همش الکی میگه از خواهرت بدم میاد خواهرم هشت سال ازم کوچیکتره ولی چون بش محبت میکنم دور از چشمش بش حسودی میکنه الانم رفته کار من از درون حرررص میخورم و نابود میشم اون ریییلکس ناهارشو خوردو رفت کار