اومدم اخرین تاپیکمو بزنم و برم چون بعضیا تحمل شنیدن حرف حق رو نداشتن
وقتی 12 سالم بود پسر داییم چون 17 سالش بود خیلی دیگه با خانواده نمی گشت بیشتر پیش دوستاش بود با هم میرفتن بیرون و تو خانوادمونم همه میگفتن مال سنشه هر بچه ای تو این سن اینشکلیه ما هم با کلی رویا بزرگ شدیم یه سال گزشت شد 18 سالش براش تولد نگرفتن ولی پولشو بهش دادن با همون دوستاش پاشدن رفتن کیش تنهایی ما بازم بزرگ شدیم و با دوستامون کلی برنامه چیندیم ما هم شد 17 سالمون ولی هنوز نمی تونیم تنها بریم بیرون هنوز اگه بخوایم بریم خونه دوستمون زنگ میزنن ازش می پرسن باباش یا برادرش خونه نیست یا وقتی می خوان برن یجا کافیه بگیم من نمی خوام بیام فقط می خوام بشینم تو خونه نه اینکه با کسی برم بیرون اونوقته که واویلا
شد 18 سالمون دیگه با این وضع بزرگ شدنمون خودم میترسیدم برم بیرون اگرم اجازشو داشتم که شاید شاید 2 ماه یه بار بود خودم از بقل هر کسی که رد میشدم کلی خودمو جمع میکردم کلی میترسید اگرم یجا خلوط بود تو خیالاتم تا کجا ها که نمیرفتم
بدتر از همه چی این بود که میدیم پسرا عکس پایان خدمتشون رو میذاشتم و میگفتن دوسال زندان به خاطر پسر بودن
یعنی واقن نمی دونن ما تمام امرمون تو زندانیم چرا چون دختریم چون بیرون گرگ زیاده چون چون چون
واقعا یه وختایی دلم می خواد پسر باشم ده سالم برم خدمت اما دختر نباشم
که به عقیده ی بعضیا بکارتم جزوی از عابروی دخترانم نباشه که منم میتونستم ازاد باشم که منم میتونستم کلی شغلی که دوست دارم اما نمیشه رو توشون باشم که وقتی میرم تو خیابون با اینکه ورزش کارم با اینکه کمربند قرمز دارم وقتی یکی از بغلم رد میشه کل تنو بدنم نلرزه تا وقتی مامانم همرو اروم میکرد که اون جزئی از سنشه وقتی به من میرسید نمی گفت تو دختری باید یه چیزایی رو رعایت کنی!