2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۶۰)

472 بازدید | 15 پست

نمیدونم چقدر وقت ، اما خواب آروم و ساکتی داشتم توی جای خودم.

یهو با صدای گریه علی از خواب پریدم و رفتم توی نشیمن پیششون .

علی خوابید.

نماز صبح خوندم و آریو رو شیر دادم اون هم خوابید.

جدیدا از سحر تا وفتی ک کامل از خواب بیدار بشن ، خیلی شیر میخورن.

رضا قاعدتا بعد از نماز صبح نمیخوابه.

البته روزهای تعطیل بعد از چند ساعت بیداری دوباره یک ساعت قبل از بیداری ما میخوابه.

ساعت ۹و نیم آریو بیدار شد.

با اینکه بدن درد هام خوب شده ، اما ب شدت خسته بودم‌ .

همینجور خوابید ، بغلش کردم‌و کلی باهاش بازی کردم .

رضا رفت سراغ صبحانه و آورد کنار رختخوابم و لقمه گرفت و با هم صبحانه خوردیم.کم کم محمد هم بیدار شد.گوشی رو چک کردم ، معلمشون پیام داده بود ک امروز و فردا کلاس آنلاینشون از ۱۱ تا ۱۲و نیم هست.

اینجوری بهتر بود.

محمد کمی از ده گذشته بود ک بیدار شد.

البته با ما صبحانه نخورد.

رفت سراغ بازیش‌و بازی کردن با آریو.

دلم هنوز خواب میخواست.

خواز ک‌نشد اما تا ده و نیم از جام بیرون نیمدم.

علی هم نزدیک ۱۱ بیدار شد.

ب علی و آریو قبل از شروع کلاس محمد صبحانشون رو دادم.

کلاس ک شروع شد ، موبایلمو دادم دست رضا تا باهاش کار کنه .

همکاری محمد بهتر از روزهای قبل بود ولی باز هم باباش قبول نداشت اینجوری.

بچه ها ک صبحانه خوردن و مشغول بازی با خودشون شدن ، منم ب اون ها پیوستم‌تا کمکشون کنم.

رضا با بلوتوث موبایلم رو ب چراغ خواب لینک کرده بود و صدای معلم و بچه ها بلند پخش میشد.

از دیروز چشم های محمد هنوز یک کم قرمزه.حدس میزنم با دستایی ک ب برنج نشسته زده ، چشم هاش رو مالیده بود.

پدر و پسر رو تنها گذاشتم و رفتم ک برای محمد پنکیک درست کنم.

کم کم کلاس تموم شد و اومد توی آشپزخونه کمکم.

وقتی آماده شد ، صبحانشو بهش سپردمو اومدم بیرون.

برای ناهار هیچ کاری نکرده بودیم.

چند بار ب رضا گفتم ، گفت یک‌کاریش میکنیم.

هنوز دندونش ، البته بهتره بگم لثه اش درد میکنه و آبسه زیادی داره.و من نگران قلبشم ک این عفونت اذیتش نکنه .

رضا روی کاناپه نشیمن دراز کشیده بود و در حال انتخاب اجناس از فروشگاه اینترنتی اُکالا بود.

صبح گفت ک قیمه بذاریم اما لپه مون تموم شده .

من ک کم کم داشت گرسنم میشد ،تصمیم گرفتم کمی گوشت بذارم بیرون و با برنج بخوریم.

ولی رضا گفت بهتره برم‌گوشت تازه بخرم و سریع آماده شد و رفت خرید.نیم ساعت بعد با گوشت و میوه برگشت .

کمی گردو خریده بود ولی یادش رفته بود برای بچه ها بادوم بخره.

وقتی رضا نبود ، منم بچه ها ک خوابیده بودن ، خواستم کمی کنارشون بخوابم اما ب اصرار محمد رفتم توی کارگاهش و میزی ک اختراعاتش رو روش چیده بود رو نشونم داد و یکی یکی بهم معرفی کرد.

یکیش یه بطری کوچیک بود ک ب قول خودش دو کاره بود.یخ های کوچولو مینداخت توش و با تکون دادنش برای بچه ها جغجغه میشد و بعد از آب شدن یخ ها یه نوشیدنی برای بزرگتر ها .

یه لیوان‌نامه رسون و یه خط کش پرتابگر و ....

یک‌کمی باهاش بازی کردم.

آریو بیدار شد.

دو روزیه تا بیدار میشه فوری شروع ب گریه میکنه.

وقتی هم دمر هست سرش رو با شدت به عقب پرت میکنه.

آریو رو بغل کردم و باز برگشتم‌پیش محمد.یک پتو تا شده رو گذاشته بود جلوی مبل و از من خواست ک روی اون بنشینم تا راحتتر باشم.

رضا ک اومد فوری برنج گذاشتم.اندازه یک‌نفر بیشتر برنج پخته نداشتیم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

علی ک بیدار شد عملا دیدن نمایشگاه ب اتمام رسید.

خریدهای رضا رسید و رفت جلوی در تحویل گرفت و ضدعفونی کرد.

چند تبکه ظرف توی سینک بود شست ،  بعد کمی میوه شست و خوردیم.من گوشت شستم و اون کاردیش کرد.

محمد بچه ها رو مشغول کرد و من براشون فرنی درست کردم.

رضا غذا رو درست کرد .

من سفره رو انداختم و بشقاب ، قاشق چنگال و ناهر رو آوردم.طبق معمول محمد درست و حسابی نهار نخورد.

غذا با اینکه جز نمک هیچ ادویه ای نداشت عالی شده بود.

بچه ها گریه میکرد و من با سرعت زیاد نهار خوردم‌و گوشت برای محمد خرد کردم.

نهایتا ته بشقابم موند ک بعد از شیر دادنشون برگشتم و خوردم.

محمد هم غذاش رو خورد اما کلی وقت طول کشید.

آریو یک کم رفتار هاش فرق کرده .

در طول روز یک کم اذیت بود.و زود گریه اش در میومد.و تنها راهی ک آروم میشدن شیر دادن بود.

رضا میگفت شیر دادنت مثل مدرسان شریف شده.

نق میزنن ، شیر میدی.

گریه میکنن شیر میدی.

خوابشون میاد ، شیر میدی.

حتی کاری ب کارت ندارن شیر میدی.

اینجا اونجا همه جا فقط حربه ات شیر دادنه.

راست میگه .دیشب ک الکی الکی علی نمیخوابید سعی کردم با راه بردن و پستونک و ... خوابش کنم اما نشد.خیلی مقاومت کردم.در نهایت باباش بغلش کرد و کمی آروم شد ولی بازم با شیر خوابید.


بعد از ناهار محمد ذرت خورد .اصلا ب عشق همین ناهار ذرتش رو تموم کرد.

آریو ب شدت دست میخوره ، نه فقط دست ک‌هرچی دم دستش باشه ، میخوره. احتمالا زود دندون در بیاره.

رضا بیشتر پیش ما بود تا توی اتاقش.هر چند باید استراحت کنه و داروهاش رو ب موقع بخوره تا آبسه اش بخوابه.

پدرش زنگ زد و باهم صحبت کردن‌و طبق معمول روی آیفن بود و ماشنیدیم.

وضعیت مازندران‌از کرونا وخیمه و اینه خواهرش دارن میرن اونجا ، پدر و مادرش رو نگران‌کرده .

غروب رضا بلندگوی محمد رو برداشت و برامون زیارت عاشورا حوند و بعد هم مداحی کرد.

اول هر شعری ک بلد بود خوند ولی بعدش رفت سرچ کرد و چند مداحی کامل آورد.

ساعت ۹ونیم آریو رو رضا روی پا خوابوند.علی هم خوابید ولی زود بیدار شد.

بخاطر همین از ده و نیم علی قصد خواب داشت اما موفق نمیشد.خوابش هم بشدت سبکه.

دوباره خاموشی زدم و ب

محمد گفتم  صدای تلویزیون رو کم کنه.ولی همین حرف زدن های داداشش هم بیدارش میکرد.

بردمش روی تخت اتاق خودمون بخوابونمش.

اما تا اومدم بیرون باز گریه کرد و مجبور شدم برگردم.

نهایتا آریو رو هم آوردم پیش برادرش اما باز هم علی نخوابید.

یعنی از ۱۰ و نیم تا ۱۲ یک ریز شیر خورد و نخوابید.

وسطش دو بار کوچولو آریو رو  شیر دادم.

رضا کلی کمکم کرد وقتی هر دو گریه میکردن.

در نهایت محمد با تشر پدرش تی وی رو خاموش کرد و ما برگشتیم سر جای خودمون.

علی از شیر خوردن خسته شده بود.گریه میکرد و هیچ جوری نشد آرومش کنم.حتی پوشکش رو با اینکه زود بود عوض کردم و پاش رو شستم.

احتمال میدم دل درد داشت.

بین ۱۰ تا ۱۱ شامشون رو هم خورده بودن.

با کلی عروسک بازی و تغییر صدا و ...

وگرنه ب خودشون بود دوست داشتن فوری دمر بشن و اونجوری غذا داون سخت بود.

آریو رو گذاشتم روی پا و علی بغلم.

ولی آروم نشد.رضا باز اومد بغلش کرد و راه برد و با چراغ قوه گوشی با محمد کمی سایه بازی کردن.

بعد محمد اومد گرفت کنار من و آریو خوابید و رضا یه قصه سرهم بندی شده تعریف کرد.

در نهایت محمد توی جای من خوابید.

علی هم ک خوابش برده بود باباش بردش روی تخت گذاشتش.و من و آریو هم جای محمد.

آربو ک خوابید ، پوشکش رو عوض کردم.

رفتم آشپزخونه یک کم مرتب سازی انجام دادم ، برای ناهار فردا لپه خیس دادم و محمد رو منتقل کردم سر جاش.

میوه ها رو توی یخچال جا دادم ، چون آشپزخونه کولر نداره ، خیلی گرم میشه.

و نون برای فردا صبح گذاشتم بیرون .



علی باز بیدار شد و رضا باز خوابوندش.گویا خواب بد میدیده چون با چشم های بسته گریه میکرده.


امروز محمد میگفت این بازی برای زمانیه ک خدا هم نبوده ، میخواست بگه یعنی خیلی قدیم.

گفتم خدا همیشه بوده.

میگفت بالاخره یک وقتی نبوده اولش ، و گفت کی ب وجودش آورده ، یک‌کم سربسته براش گفتم ک زیاد دنبال چیزهای فلسفی نره.

ترسش هم خدا رو شکر بهتر شده و تا یادش نیاد خودش میره تو اتاقش و ..... و کارهاش رو انجام میده.

امروز یک کم تیر و کمون بازی و کشتی بازی هم‌کردیم‌ک‌خوشش اومده بود.

چند بار هم باز داد زد و چیزی پرتاب کرد ک خدا رو شکر خطری نداشت.

فقط یو یو اش رو پرتاب کرد رفت زیر کابینت و دیگه نتونست در بیاره ، کلی ناراحت شد و براش گفتم ک بالاخره دیدی پرتاب کردن چقدر بده و گاهی جبران ناپذیر.

چند باری هم لفظی دعوامون شد ، اما زود از دل هم در آوردیم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خدا قوت مرجان بانو

التماس دعا🙏🙏🙏

                                                                                                                                                                                                                                                                                          

دم عید دندونم به شدت آبسه کرده بود طوریکه یه طرف صورتم تازیر گلوم ورم کرده بود ...

هییییچ دکتری نبود😥

درمانگاه و کلینیک هم که از ترس کرونا نمیشد برم 

همسرم برا دکتر داروخونه توضیح داده و آنتی بیوتیک گرفته بود ،ولی شدت عفونت خیلی زیاد بود

تا اینکه به گفته مامانم عمل کردم ،یه استکان چایی شیرین درست کردم ولرم بود که آرد ریختم تا خمیر شد

این خمیر رو گذاشتم صورتم(تقریبا خنک شده بود)


باورکردنی نبود ،کلا عفونتش رفت ،اما باز برا اطمینان انتی بیوتیک کامل خوردم😊

یه تجربه بود (خمیر هم یه ساعت بیشتر نتونستم تحمل کنم )

                                                                                                                                                                                                                                                                                          
دم عید دندونم به شدت آبسه کرده بود طوریکه یه طرف صورتم تازیر گلوم ورم کرده بود ... هییییچ دکتری نبو ...

سلام مادر نمونه 

ان شاء الله همیشه زندگیتون گرم و شاد باشه 

نظر شوهرت جالب بود که شدی مدرسان شریف 

حواست باشه بچه ها به خاطر شیردادن بی موقع وابسته نشن که باید همینقدر انرژی بزاری تا از وابستگی در بیان

بعد هم مامان گل غذای کمکی بچه ها را یه نوبت صبح بده یه نوبت عصر یا سر شب تا بچه شب نا آرومی نکنه 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 
سلام مادر نمونه  ان شاء الله همیشه زندگیتون گرم و شاد باشه  نظر شوهرت جالب بود که شدی مد ...

سلام.

ممنون ک برام پیام گذاشتین.

آره مخصوصا شب ها ، یکیشون جز با شیر آروم نمیشه ، وقتی ک توی خواب بیدار میشه.


من صبح و ظهر و شب میدم.۳ وعده‌ ، زیاده؟

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
دم عید دندونم به شدت آبسه کرده بود طوریکه یه طرف صورتم تازیر گلوم ورم کرده بود ... هییییچ دکتری نبو ...

ممنون از کفتن تجربتون.

برای همسر فرستادم.

سپاس

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ممنون از کفتن تجربتون. برای همسر فرستادم. سپاس

خواهش میکنم ❤❤😘

                                                                                                                                                                                                                                                                                          
سلام. ممنون ک برام پیام گذاشتین. آره مخصوصا شب ها ، یکیشون جز با شیر آروم نمیشه ، وقتی ک توی خواب ...

فکر میکنم اوایل روزی دو وعده باشه 

از یه قاشق مرباخوری شروع میکنی و روزانه یکی اضافه میکنی تا نهایتا یک کاسه کوچک.

 غلظت اولیه کمی غلیظ تر از شیر مادر تا غلظت کامل. 

لعاب برنج هیچ خاصیت غذایی نداره فقط چند روز اول برای آماده سازی معده داده میشه

بهتره حریره بادام و فرنی بدی یا حریره بادام را با شیر درست کنی. حتما بادام را پوست بگیر و پودر کن و از روز اول از یه بادام استفاده کن تا کم کم به اندازه یه قاشق مرباخوری برای یه وعده برسه

بعضی از بچه ها با شیر پاستوریزه حساسیت دارن و بهتره از شیر خشک استفاده کنی 

البته اطلاعات من خیلی به روز نیست 

اگر بتونی یه سر مرکز بهداشت بری اطلاعات کاملتری بگیری 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 

راستی هر غذایی که شروع میکنی تا سه روز تغییری نده تا اگه حساسیت داره مشخص بشه مخصوصا در مورد موادی که به سوپ میزنی 

چون شش ماه تموم شده میتونی یه وعده سرلاک بدی اول سرلاک برنج بعد گندم و... 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792