امشب خونه مامانم اینا شام ، ماکارونی از ظهر مونده بود ، سوپم با آبجیم درست کردیم نون پنیرم بود ، شوهرم فقط سوپ و نون پنیر خورد منم فقط ماکارونی ، همه شامشون خوردن از آشپزخونه رفتن بیرون من و شوهرم و آبجی بزرگم پای میز بودیم و من هنوز داشتم میخوردم که شوهرم گف ماکارونی خیلی دوس داری نه ؟ انقدر جلو آبجیم خجالت کشیدم که حد نداره ، بعد آبجیم خودش به نشنیدن زد و رفت بیرون ، به شوهرم گفتم خیلی زشت حرف زدی با من ، گف از این به بعد باهات حرف نمیزنم که بهت بر نخوره