2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۵۶)

664 بازدید | 25 پست

صبح باز زود باید بیدار میشدیم .

معلم محمد گفته بود باید چند بطری درب دار آماده داشته باشیم برای یکی از فعالیت هاشون.

باز من زودتر بیدار شدم ، خیلی خوابم میومد.

فکر میکنم برای ما خوابالو ها زیاد فرقی نکنه کی بخوابی ، کلا خواب رو دوست داری و خوابت میاد.

چند بطری حاضر کردم.

محمد توی جاش هی وول میخورد.چند بار صداش زدم اما فایده نداشت .

داروم رو خوردم.آریو بیدار شد.شیرش دادم ولی دیگه نخوابید.

محمد ده دقیقه ب وقت بیدار شد.

فقط صورتش رو شست.گفت گرسنشه.

صبحانه آورده بودم.

گفتم بیا توی کلاس شرکت کن ، همزمان هم صبحانتو هم بخور .

تی وی رو روشن کرد.

دفتر و دستکش رو آورد .

بعد از سلام و علیک با معلم ، باز رفت سر کارتون.

بعد معلمشون گفت ک هر کسی یه شعر بخونه و محند شعر یک روز تو ماه بهمن  رو خوند.

البته توی چند تا ویس .

باز دوباره کارتون.

یک لقمه دادم خورد و گفتم خودت صبحانتو بخور.

انقدر سر و صدا کرد علی رو بیدار کرد..

رفتم علی رو شیر بدم .

بعد از شعر ، فعالیت بعدی باز و بسته کردن درب بطری ها بود.دست ورزی.

محمد یک کم انجام داد.خواستم عکس بگیرم، دیدم پاش پیداست .شورتک پوشیده بود ، گفتم لباس بپوشه و تا رفت بپوشه زیر بطری ها سفره خمیر بازیش ک همونجا ولو بود رو پهن کردم.

اومد ، ناراحت ، از زیر همه کشید و .....منم از بس براش گفته بودم بیا انجام بده و رفته بود پای تی وی ، بیخیال شدم.

گفتم خودت اومدی اومدی ، نسمدی کارت نصفه می مونه نمرشو نمیگیری.

در نهایت هم درست و حسابی نیومد و نشد عکس و فیلم بگیرم.

فعالیت بعدیش هم نقاشی با موضوع روز پزشک بود.

ک اونم اصرار کرد ک با خودکار بکشه.وقتی گفتم باید از معلم اجازه بگیری رفت اکانت معلمش و ویس گذاشت و معلمشم گفت فقط همبن یک بار اگر مداد رنگیات پیشت نیست .

اونم اول حرف معلم رو گرفت و با خودکار کشید .

آریو امروز یک‌کم اذیته.انگار دل درده.ب قول معروف به دلش زور میپیچه.

اگر این باشه احتمالا بخاطر شروع غذاست.

اما حدس میزنم بی قراریش برای دندون هم هست.

دیگه ساعد دستشم میکنه دهنش.

بهشون لعاب برنج دادم.آخه فرنی انگار سنگینه براشون و اینکه آرد برنجم خوب آسیاب و الک نشده.

ب همسایمون پیام دادم و قرار شد آسیلگاب و الکش رو رضا بره بگیره ، ک قبل اومدن زنگ زده من نشنیدم و نرفته بود بگیره.دو ساعت بعد خودشون آوردن.فکر کنم میخواستن برن بیرون.

محمد نقاشی رو کشید، ولی وقت کلاس تموم شده بود و توی خصوصی برای معلم فرستادیم.

بعد باز هم‌دور و بر تی وی.

گفتم تا خودت نخوای دیگه من دنبالت نمیام.

شب هم ک میخواست بخوابه میگفت فردا منو بیدار نکنی برای کلاس!

نزدیک ظهر محمد گفت ک کبک و ..میخوام.

گفتم برو بخور اگر هست.میدونستم نداریم .

یه چیزایی هم ک هست ، محمد دوست نداره.

گفتم ناهار بیار استقبال کرد.

ماکارونی رو گرم کردم و خوردیم دوتایی .

از ماکارونی دیروز باقی موند بود کمی ، دم نشده.گذاشتم برای رضا دم بکشه.

رضا قبل از ۳ اومد.

لباساش رو عوض کرد رفت آشپزخونه.

از دیشب برنج و لوبیا قرمز خیس کرده بود .

صبح هم گوشت چرخکرده گذاشته بود از فریزر توی یخچال.

بهش گفتم برات ماکارونی هست .

فکر نمیکردم بخوره.اما دیر خورده بود.

گوشت ها رو  یه پیاز توش رنده ، قلقلی و سرخ کرد.

بعد هم توی زود پز قرمه سبزی بار گذاشت .

بچه ها تا بعد از ظهر نوبتی خوابیدن.

فقط آریو نق داشت ک ب نسبت زیاد بغل بود.

دستم رو با شدت مک میزد.

بعد از ناهار میوه آوردم و برای محمد پوست کندم و خرد کردم ، و یک سیب سفت رو پوست کندم و گذاشتم دهنش.آروم شد.

یک کم باهاشون بازی کردم.

تا خسته بشن.

پاهاشون رو شستم و در نهایت خوابیدن .

از فرصت استفاده کردم و رفتم آرد برنجی ک‌دزست کرده بودن رو آسیاب کردم تا نرم تر بشه.و الک کردم.

دو تا ظرف ، یکی آرد نرم یکی آردی ک از الک رد نشد ، رو پر کردم.

بوی قرمه سبزی رضا پیچیده بود توی خونه .مست کننده بود.

چون مو ب مو از روی رسپی درست میکنه ، غذاهاش بی نقص میشن.

وقتی پیام دادم برای آسیاب برقی و الک.

گفتم ک شیر هم نداریم.

رضا آنلاین سفارش داد و قبل از درست شدن غذاش ، سفارش هاش رسید .

شیر هم جزء اش بود.

یک بازه ی کوتاه ۲ تایی با محمد بازی کردیم.من دخترش بود باباش ، پسرش.

بهش میگفتم چرا برام آبجی نیوردی، من داداش نمیخوام.

میگفت طبیعته دیگه.گاهی وقتا برادر میشه گاهی وقتا خواهر .

من نیاوردم مامانت آورده ، تازه تو دومی هستی.داداشت بزرگتره .

امروز یک کم مچ درد و پا درد داشتم.

استخون هام ب صدا در اومده انگار.

آریو رو زیاد مجبور شدم بغل کنم چون نق میزد.باهاش میرفتم تو اتاق یا آشپزخونه و کارام رو میرسیدم.

محمد از وقتی مدرسه مجازیش شروع شده ، همش با مداد و ماژیک و دفتر توی خونه روئیت میشه.

کلی نقاشی کشیده ک هرکدوم یا یه بازیه یا یه داستان داره.

بالاخره تونستم آرد رو آماده کنم .

بعد باز بچه ها رو خوابوندم و نهایتا فرنی حاضر کردم.

علی بیدار بود.اما از فرنی نخورد.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

انگار وقتی گرسنه اس ترجیح میده شیر خودمو بخوره.

ولی وقتی از خواب پا میشه و همه چی گل و بلبله میخوره غذاشو.

نهایتا علی نخورد.شیر خورد و خوابید.

آریو اما خورد.از یه جایی ب بعد ک سیر میشه ، انگار دهنش رو قفل میزنه ، دیگه نمیخوره.

منم تصمیم ندارم ب زور بدم.تا مخالفت می بینم الهی شکر میگم و میذارم کنار.

عصر ک شد زنگ زدم به مطب دکتر دندانپزشک.

محمد موافقت نمیکرد با رفتن و غر میزد.

باباش گفت ببینم دندونتو.

وقتی اون چیزی ک من دیدم ، اونم دید ، مصمم شد ب بردنش.

مطب گفت خانم دکتر مراجع دارن ولی آقای دکتر هستن.

چون فعلا ویزیت بود ، گفنم ایرادی نداره و رفتن.

وقتی برگشتن محمد گفت ، دکتر گفته همش باید مسواک بزنی ، و خوشبختانه شب راحت مسواک زد.

ولی بقیه حرفاشو گفت نمیدونم از بابا بپرس.

ک هم من یادم رفت هم باباش نگفت .

پدر و پسر ک بیرون بود ، هوس نیمرو کردم ، نیمرو ته دیگ دار.برای خودم درست کردم و خوردم.آریو هم بغلم بود.

وقتی اومدن رضا ، بستنی و پوشک‌گرفته بود.

من با مادرم صحبت کردم و پدر و پسر با پدرشوهرم.

محمد بستنی میخواست .

قرار شد شامشو بخوره بعد.

من سوپ گرم کردم برای همه کشیدم.

محمد نهایتا سوپش موند.هر چی گفتم نمیخوری ببر برای بابا گوش نداد.

قرمه سبزی رو خودش کشیده بود و کلی گوشت برداشته بود.اما نصفش رو هم نخورد.

گذاشته بود کنار سینی.

و در نهایت خودم خوردم.

بچه ها هردو گریه میکردن.خاموشی زدم.

ولی فایده نداشت.

ب محند گفتم باباش رو صدا کنه.

رضا اومد و آریو رو برد و خوابوند.

علی اما نمیخوابید.یعنی محمد نمیذاشت .یک بار خوابید بیدار شد از صدای داداشش.

اول ک قصد خوابیدن نداشت محمد.

بعد هر بار میگف یه جا میخوابم.

بعد میگفت قصه میخوام.

با باتوم پلاستیکیش خوابید توی جاش.

آریو بیدار شد.رضا داشت سعی میکرد خوابش کنه.

علی هم کلی شیر خورده بود و نخوابیده بود.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

این همه روباید بخونیم🤔

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم🌺موجیم که آسودگی ما عدم ماست🌺ما نسل به نسل درپناهت هستیم یاحسین❤فَفَرِج عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجَاً عاجِلاً قَریبا🌺یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی 🌺

علی رو بردم پیش رضا، روی تخت و با داشش ، جاش رو عوض کردم.

آریو زودتر خوابید.محمد هم اومد خودش رو چسبوند ب آریو تا قصه بگم براش.

هر چی گفتم برو سرجات بلندتر میگم گوش نداد.

قصه گفتم و هردو خوابیدن.

البته بماند ک محمد ده باری بلند شد ب بهانه های مختلف ، یک بار هم دستشو گذاشت روی موهام و دادم ب هوا رفت .

اولشم چند تا قصه عوض کردیم تا رسیدیم ب بزغاله کوچولو و گرگ بدجنس.

محمد وقتی مسواک زد کل بلوزش رو با آب خیس کرد.

بلوزش رو درآورد و بهش گفتم بلوز و شلوارک طوسیش روی دسته مبله.

اما گویا پیدا نکرد و همونجوری خوابید.مماس ب آریو.یک بار هم اوایل خواب آریو با تکون خوردن بیدارش کرده بود.

وقتی خوابش برد بغلش کردم کشیدمش سر جای خودش.

لباس تنش کرد و بوسیدمش.

دست توی کمرش کردم و خارش دادم تا خوابش سنگین بشه.

بعد رفتم سراغ علی.

علی خواب بود اما مثل اکثر اوقات خواب خرگوشی.چشمای خمارشرنیمه باز بود.روی پای باباش بود.لبخند میزد توی خواب.

قربون صدقه اش رفتم چند باری خندید توی خواب ‌.

رضا بالاخره علی رو خواب کرده بود.ولی ب سختی.

روی پا نمونده بود.براش صدای آب و جنگل و دریا گذاشت بازم فایده نداشت.بغلش کرد آورد توی پذیرایی راه برد.

هر چی گفتم بیا عوضشون کنیم ، آریو روی پا میخوابه قبول نکرد.

بالاخره توی اتاق بالالایی خوابید.

محمد و آریو ک خوابیدن رفتن پیش علی ، پوشکش رو عوض ک کردم بیدار شد.ولی خسته و خمار بود.

بردمش پیش دو تا داداش هاش و شیر دادم تا بخوابه.

برگشتم ببینم رضا چیکار میکنه! پایین تخت ولو شده بود ، البته لب تابش روشن بود و یه چیز مهمی رو نصب میکرد.

یک ربع بعد رضا بیدار شد و ب لب تاب سر زد.

صداش میومد.

دلم براش تنگ شده ، براش توی گوشیم کلی چیزی نوشتم.

اما براس نفرستادم.

علی باز بیدار شد.راه بردم بادگلو زد.

دوست داشتم بدون شیر دادن بخوابه اما با بغل و روی پا گریه میکرد و مجبور شدم شیر بدم.

فردا آقایون ناهار دارن.

من چی بذارم؟

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

چرا کل روزت رو نوشتی؟

میشه لطفا واسه خونه دار شدنمون و حل مشکلاتمون یه دعا یه صلوات یا هرچی که دوست داشتین انجام بدین 😊😊😊دوستای خوبم امیدوارم و از ته دلم میخواد شما هم به ارزوهای قشنگتون برسین و اگر مشکلی دارید برطرف شه😇😇😇

مثل همیشه زیبا و عالی.

گل پسراتو از طرفم ببوس مراقب خودت باش خسته نباشی مادر خوب و مهربون.خداقوت 💝💝💝💝💝💝💝💝💝

خدایا شکرت بخاطر وجود پراز عشق همسر و نی نی نازم.خدایا عاشقتم.عاشقتم که این همه خوشبختی بهم دادی.همسری مهربون وبی نظیر.نی نی خوشگل و سالم.خدایا بخاطراین همه خوشبختی فقط و فقط به خودت مدیونم.الهی شکرت 💝💝💝
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792