صبح باز زود باید بیدار میشدیم .
معلم محمد گفته بود باید چند بطری درب دار آماده داشته باشیم برای یکی از فعالیت هاشون.
باز من زودتر بیدار شدم ، خیلی خوابم میومد.
فکر میکنم برای ما خوابالو ها زیاد فرقی نکنه کی بخوابی ، کلا خواب رو دوست داری و خوابت میاد.
چند بطری حاضر کردم.
محمد توی جاش هی وول میخورد.چند بار صداش زدم اما فایده نداشت .
داروم رو خوردم.آریو بیدار شد.شیرش دادم ولی دیگه نخوابید.
محمد ده دقیقه ب وقت بیدار شد.
فقط صورتش رو شست.گفت گرسنشه.
صبحانه آورده بودم.
گفتم بیا توی کلاس شرکت کن ، همزمان هم صبحانتو هم بخور .
تی وی رو روشن کرد.
دفتر و دستکش رو آورد .
بعد از سلام و علیک با معلم ، باز رفت سر کارتون.
بعد معلمشون گفت ک هر کسی یه شعر بخونه و محند شعر یک روز تو ماه بهمن رو خوند.
البته توی چند تا ویس .
باز دوباره کارتون.
یک لقمه دادم خورد و گفتم خودت صبحانتو بخور.
انقدر سر و صدا کرد علی رو بیدار کرد..
رفتم علی رو شیر بدم .
بعد از شعر ، فعالیت بعدی باز و بسته کردن درب بطری ها بود.دست ورزی.
محمد یک کم انجام داد.خواستم عکس بگیرم، دیدم پاش پیداست .شورتک پوشیده بود ، گفتم لباس بپوشه و تا رفت بپوشه زیر بطری ها سفره خمیر بازیش ک همونجا ولو بود رو پهن کردم.
اومد ، ناراحت ، از زیر همه کشید و .....منم از بس براش گفته بودم بیا انجام بده و رفته بود پای تی وی ، بیخیال شدم.
گفتم خودت اومدی اومدی ، نسمدی کارت نصفه می مونه نمرشو نمیگیری.
در نهایت هم درست و حسابی نیومد و نشد عکس و فیلم بگیرم.
فعالیت بعدیش هم نقاشی با موضوع روز پزشک بود.
ک اونم اصرار کرد ک با خودکار بکشه.وقتی گفتم باید از معلم اجازه بگیری رفت اکانت معلمش و ویس گذاشت و معلمشم گفت فقط همبن یک بار اگر مداد رنگیات پیشت نیست .
اونم اول حرف معلم رو گرفت و با خودکار کشید .
آریو امروز یککم اذیته.انگار دل درده.ب قول معروف به دلش زور میپیچه.
اگر این باشه احتمالا بخاطر شروع غذاست.
اما حدس میزنم بی قراریش برای دندون هم هست.
دیگه ساعد دستشم میکنه دهنش.
بهشون لعاب برنج دادم.آخه فرنی انگار سنگینه براشون و اینکه آرد برنجم خوب آسیاب و الک نشده.
ب همسایمون پیام دادم و قرار شد آسیلگاب و الکش رو رضا بره بگیره ، ک قبل اومدن زنگ زده من نشنیدم و نرفته بود بگیره.دو ساعت بعد خودشون آوردن.فکر کنم میخواستن برن بیرون.
محمد نقاشی رو کشید، ولی وقت کلاس تموم شده بود و توی خصوصی برای معلم فرستادیم.
بعد باز همدور و بر تی وی.
گفتم تا خودت نخوای دیگه من دنبالت نمیام.
شب هم ک میخواست بخوابه میگفت فردا منو بیدار نکنی برای کلاس!
نزدیک ظهر محمد گفت ک کبک و ..میخوام.
گفتم برو بخور اگر هست.میدونستم نداریم .
یه چیزایی هم ک هست ، محمد دوست نداره.
گفتم ناهار بیار استقبال کرد.
ماکارونی رو گرم کردم و خوردیم دوتایی .
از ماکارونی دیروز باقی موند بود کمی ، دم نشده.گذاشتم برای رضا دم بکشه.
رضا قبل از ۳ اومد.
لباساش رو عوض کرد رفت آشپزخونه.
از دیشب برنج و لوبیا قرمز خیس کرده بود .
صبح هم گوشت چرخکرده گذاشته بود از فریزر توی یخچال.
بهش گفتم برات ماکارونی هست .
فکر نمیکردم بخوره.اما دیر خورده بود.
گوشت ها رو یه پیاز توش رنده ، قلقلی و سرخ کرد.
بعد هم توی زود پز قرمه سبزی بار گذاشت .
بچه ها تا بعد از ظهر نوبتی خوابیدن.
فقط آریو نق داشت ک ب نسبت زیاد بغل بود.
دستم رو با شدت مک میزد.
بعد از ناهار میوه آوردم و برای محمد پوست کندم و خرد کردم ، و یک سیب سفت رو پوست کندم و گذاشتم دهنش.آروم شد.
یک کم باهاشون بازی کردم.
تا خسته بشن.
پاهاشون رو شستم و در نهایت خوابیدن .
از فرصت استفاده کردم و رفتم آرد برنجی کدزست کرده بودن رو آسیاب کردم تا نرم تر بشه.و الک کردم.
دو تا ظرف ، یکی آرد نرم یکی آردی ک از الک رد نشد ، رو پر کردم.
بوی قرمه سبزی رضا پیچیده بود توی خونه .مست کننده بود.
چون مو ب مو از روی رسپی درست میکنه ، غذاهاش بی نقص میشن.
وقتی پیام دادم برای آسیاب برقی و الک.
گفتم ک شیر هم نداریم.
رضا آنلاین سفارش داد و قبل از درست شدن غذاش ، سفارش هاش رسید .
شیر هم جزء اش بود.
یک بازه ی کوتاه ۲ تایی با محمد بازی کردیم.من دخترش بود باباش ، پسرش.
بهش میگفتم چرا برام آبجی نیوردی، من داداش نمیخوام.
میگفت طبیعته دیگه.گاهی وقتا برادر میشه گاهی وقتا خواهر .
من نیاوردم مامانت آورده ، تازه تو دومی هستی.داداشت بزرگتره .
امروز یک کم مچ درد و پا درد داشتم.
استخون هام ب صدا در اومده انگار.
آریو رو زیاد مجبور شدم بغل کنم چون نق میزد.باهاش میرفتم تو اتاق یا آشپزخونه و کارام رو میرسیدم.
محمد از وقتی مدرسه مجازیش شروع شده ، همش با مداد و ماژیک و دفتر توی خونه روئیت میشه.
کلی نقاشی کشیده ک هرکدوم یا یه بازیه یا یه داستان داره.
بالاخره تونستم آرد رو آماده کنم .
بعد باز بچه ها رو خوابوندم و نهایتا فرنی حاضر کردم.
علی بیدار بود.اما از فرنی نخورد.