سلام
من باخونواده شوهرم تویه ساختمونیم شوهرم خرجی اونارومیده مادرشوهرم افتاده اس وخواهرشوهرم که طلاق گرفته جمعش میکنه چند هفته رفتن تهران واسه عمل مامانش من برای برادرشوهرام غذامیپختم خونرو جمع میکردم تااینابرگشتن کلاهرچندوقت یکبارمیرن تهران خواهرشوهرای دیگمم اونجان من باید وایسم تواین خراب شده بعدم همین خواهرشوهرم عمش فضولی میکنه هرچی میبینه به اون خواهرشوهرام میگه حرف زندگیم روبیرون میبره همش زیرذره بینم بخداخستم امشب به شوهرم که سرکاربودگفتم تومنومجبورکردی بااینازندگی کنم حالادیگه خسته شدم اینقد سکوت کردم که دیگه دارم منفجرمیشم گفتم یافردامنوبعد۲ ماه میبری خونه مامانم شهرستان یاخودم میرم هنوزجوابمونداده دیگه بریدم😔😢اینم بگم خونه هم مال خودمونه