همسرم بعد مدتها از ماموریت برگشته و دیروز اومدیم خونه باباش از وقتی که اومدیم یک لحظم خونه نمی مونه دیشب تا صبح پیش رفیقاش بوده من صبح مجبور شدم با بابام برم کنکور بدم با اینکه بهشنیاز داشتم خیلی میخواستم اون لحظه پیشم باش وقتی اومد ظهر اعتراض کردم سرهمشو با یه معذرت خواهی هم آورد انتظار داشتم دیگه الان پیشم باشه دیدم داره حاضر میشه با دوستاش بره بیرون اصلا به منم توجه نکرد انگار من وجود نداشتم بغض گلومو گرفته نمیدونم چرا از وقتی اومده اینجوری شده بهش گفتم امشب پیشم بمون نرو بیرون باز منو گذاشت اینجا.خیلی ناراحتم بگین چیکار کنم و چه رفتاری باهاش داشته باشم اومد؟؟ فردا غروب قراره باز برگرده و سهم من ازش این دو روز حتی یک لحظه بغلش نبوده حتی یک کلمه اختلاط نبوده